کندن
معنی کلمه کندن در لغت نامه دهخدا

کندن

معنی کلمه کندن در لغت نامه دهخدا

کندن. [ ک َ دَ ] ( مص ) حفر کردن زمین و مانند آن. ( فرهنگ فارسی معین ). حفر کردن و کافتن و کاویدن. ( ناظم الاطباء ). از: «کن » + «دن » ( پسوند مصدری ). پهلوی ، کندن ، ایرانی باستان ، «کن » ( کندن ، حفر کردن )... پارسی باستان و اوستا «کن ». پهلوی نیز، «کنتن » ( بندهش ). هندی باستان ، «کهن » ، «کهنتی » . کردی ، «کنن » . افغانی ، «کندل » . ( حاشیه برهان چ معین ). حفر کردن ، چنانکه زمین و چاه و گور را. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مرد دینی رفت و آوردش کُنَند
چون همی مهمان در من خواست کند.رودکی.چو بند روان بینی و رنج تن
به کانی که گوهر نیابی مکن.فردوسی.از سیم چاه کندی و دامی همی نهی
بر طرف چاه از سر زلفین پرشکن.فرخی.در زنخدان سمن ، سیمین چاهی کندند
بر سر نرگس مخمورطلی پیوندند.منوچهری.و دیگر در بیابانها و منزلها رباط فرمودندی و چاههای آب کندندی.( نوروزنامه ).
تخم کاینجا فکنی کشت تو آنجا دروند
جوی کامروز کنی آب تو فردا بینند.خاقانی.تا چند کنی کوهی کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخرفرهاد نخواهی شد.خاقانی.و آن چه از بهر دیگران کندن
خویشتن را در آن چه افکندن.نظامی.- کندن چاه و چاه کندن برای کسی ؛ آن است که برای گرفتاری و در بند افکنی کسی مکر و فریبی به کار برد. ( از آنندراج ).
|| نقر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همه پیکرش گوهرآکنده بود
میان گهر نقشها کنده بود.فردوسی. || خلع چنانکه جامه را از تن. مقابل پوشیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به این معنی بیشتر با مزید مقدم «بر» استعمال می شد. برآوردن. درآوردن. برکندن : یکی از شعرا پیش امیر دزدان برفت و ثنابر او بگفت فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده به در کنند. ( گلستان ).
که چون عاریت برکنند از سرش
نماید کهن جامه ای در برش.سعدی ( بوستان چ فروغی ص 329 ).لایق سعدی نبود این خرقه تقوی و زهد
ساقیا جامی بده وین خرقه از تن برکنش.سعدی. || جدا کردن چیزی که متصل به چیزی دیگر است.( فرهنگ فارسی معین ). جدا کردن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جدا کردن با قوت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):

معنی کلمه کندن در فرهنگ معین

(کَ دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - حفر کردن . ۲ - جدا کردن . ۳ - کشیدن و از بیخ برآوردن . ۴ - جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است .

معنی کلمه کندن در فرهنگ عمید

۱. بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن: زمین را کند.
۲. جدا کردن چیزی از چیز دیگر: چسب را از روی شیشه کند.
۳. درآوردن لباس: جورابش را کند.
۴. ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ، چوب، یا فلز، حکاکی کردن: نام او را پایین مجمسه کنده بودند.
۵. (مصدر لازم ) [مجاز] جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن.
۶. (مصدر متعدی ) خراب و ویران کردن.

معنی کلمه کندن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - حفر کردن زمین و مانند آن . ۲ - کشیدن و از بیخ بر آوردن : و گر عقل است آن پرفن چرا عقلی بود دشمن که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را . ( دیوان کبیر ) ۳ - خراب کردن : پیوسته جنگ است و نواحی میکنند . ۴ - جدا کردن چیزی که متصل بچیزی دیگر است .

معنی کلمه کندن در دانشنامه عمومی

کندن ( به انگلیسی: Digging ) یا حفاری ( Excavation ) ، فرایند استفاده از ابزارهایی مانند پنجه، دست، ابزار دستی یا تجهیزات سنگین برای حذف مواد از سطح جامد، معمولاً خاک یا ماسه روی سطح زمین است. حفاری در واقع ترکیبی از دو فرایند است، اول شکستن یا برش سطح و دوم حذف و جابجایی مواد یافت شده در آنجا. در یک موقعیت ساده، این کار ممکن است در یک حرکت و همزمان انجام شود، با استفاده از ابزار حفاری برای شکستن سطح و خارج کردن فوری مواد از گودال، سوراخ یا ساختار دیگری که حفر شده است.
دلایل بسیاری وجود دارد که انسان به دلیل آن ها گودال، سنگرها و سایر سازه های زیرسطحی را ایجاد می کند. مدتهاست دیده شده است که انسان ها تمایل غریزی به کندن سوراخ در زمین دارند که در دوران کودکی پدیدار می شود.
در ساخت وساز و مهندسی عمران، گودال borrow pit، که همچنین به عنوان جعبه شن و ماسه شناخته می شود، منطقه ای است که در آن مواد ( معمولاً خاک، شن یا ماسه ) برای استفاده در مکان دیگری کنده می شود. گودال شن را می توان در نزدیکی بسیاری از پروژه های ساختمانی بزرگ یافت. به عنوان مثال، ممکن است خاک برای پر کردن یک خاکریز برای بزرگراه، خاک رس برای استفاده در آجرسازی، شن برای ساخت بتن و غیره کنده کاری شود.
کندن (دهانه). کندن یک دهانه برخوردی در ماه است.
معنی کلمه کندن در فرهنگ معین
معنی کلمه کندن در فرهنگ عمید
معنی کلمه کندن در فرهنگ فارسی

جملاتی از کاربرد کلمه کندن

زانها که طرح باغ فکندند در جهان آن سربلند شد که نهال خزان خرید
من و آن درد که هر چند بزاری کشدم خلق را رشک بجان کندن دشوار من است!
الهام، عبارت است از حالتی که مفهومی در قوای ادراکی انسان وارد می‌شود. در لغت به معنای در دل افکندن و فروخوردن است. و در اصطلاح به معنای القا و افکندن معنا و معرفتی از راه فیض الهی است.
کی توان کندن پی تسخیر این نفس یهود این در خیبر مگر بازوی حیدر داشتن
وآنک می‌پرسید پر کندن ز چیست بی‌جوابی شد پشیمان می‌گریست
هر که ایمان تو را کندن و پیوستن گفت باید آن قول پسندیده ازو بپسندی
ز ما یک بار برکندند دل را ز صحبت خیمه مهر و وفا هم
نزد دم تا که آهن درفکندند بسختی چند دندانش بکندند
کوشش تسلیم هم‌محمل به جایی می‌کشد شمع ما را پای جولان سربه ره افکندن است
بِهْ اَر با کم ز خود، خود را نسنجی کز افکندن وز افتادن برَنجی
قتل شیرین چو شد از تلخی جان کندن صبر غیر منت کشی از سرعت قاتل چه علاج