معنی کلمه کندر در لغت نامه دهخدا
بیابان بی آب و کوه شکسته
دوصد ره فزونست از شهر و کندر.ناصرخسرو.
کندر. [ ک َ دُ ] ( اِ ) ظرفی که از گل سازند و گندم و نان در آن کنند . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
کندر. [ ک ُ دُ ] ( اِ ) صمغی است که آن را مصطکی خوانند و بعضی گویند مصطکی هم نوعی از کندر است و کندر لبان [ لوبان ] باشد. و بعضی گویند کندر درختی است شبیه به درخت پسته لیکن باری و میوه ای و تخمی ندارد. صمغ آن را به نام آن درخت خوانند و صمغالبطم همان است و آن شبیه به مصطکی است و طبیعت آن گرم باشد. ( برهان ). صمغی است مانند مصطکی که به عربی لبان گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ). صمغ درختی است مشابه به مصطکی. ( غیاث ). علک. مزدکی. کندور. ( زمخشری ). به عربی نوعی از علک است که به عربی لبان و به فارسی کندر نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). لبان. ( ذخیره خوارزمشاهی ). صمغی است که بر آتش ریزند و بوی خوش برآرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نوعی از صمغ است که قطعبلغم را نافع است. ( منتهی الارب ). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که نشواره و نشوره و به تازی لبان گویند. کندر رومی. مصطکی. ( ناظم الاطباء ). سانسکریت ، «کوندورو» ، «کندوره » . یونانی ، «خندرس » . صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی به دست آورند و جهت استفاده از رایحه مطبوعش آن را در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر می توان به دست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندرها سفیدرنگند. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به خرده اوستا ص 143 و کندرو شود.
- کندر حبشی ؛ گونه ای کندر سفیدرنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل می شود ولی به مرغوبی کندر هندی نیست. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کندر هندی شود. ( ناظم الاطباء ).
- کندر رومی ؛ صمغی است که آن را علک رومی می گویند و مصطکی همان است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فهرست مخزن الادویه ). مصطکی. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مصطکی شود.
- کندر هندی ؛ درختی است از رده دولپه ایهای جداگلبرگ از تیره بورسراسه که بومی هندوستان است و آن را از صمغی خوشبوی به نام کندر استخراج می کنند. لبان. لیبانون. شجرةاللبان. درخت کندر. عسلبند. ( فرهنگ فارسی معین ).