معنی کلمه کنجه در لغت نامه دهخدا
ندانی ای به عقل اندر خر کنجه به نادانی
که با نر شیر برناید سترون گاو ترخانی.غضایری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کنجه. [ ک َ ج َ / ج ِ ] ( ص ) فیل بزرگ جثه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کِنْج. کَنْجَر.
کنجه. [ ک َ ج َ ] ( اِخ ) رجوع به گنجه شود.
کنجه. [ ک ِ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) تکه گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کباب کنجه ؛ کبابی که قطعات گوشت را بر سیخ کرده سرخ کنند. مقابل کوبیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). قسمی کباب که عبارتست از قطعات گوشت کوچک به سیخ کشیده. ( فرهنگ فارسی معین ).