معنی کلمه کنجد در لغت نامه دهخدا
کنجدی گر دهد ترا گردون
دبه ای بنددت سبک بر کون.سنایی.یک کنجدش نگنجد در سینه گنج توران
یک سنجدش نسنجد در دیده ملک بربر.خاقانی.همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند.نظامی.فروریخت کنجد به صحن سرای
طلب کرد مرغان کنجدربای.نظامی.اگر لشکر از کنجد انگیخت شاه
مرا مرغ کنجدخور آمد سپاه.نظامی.روزها باید که تا یک مشت کنجد زیر سنگ
ارده در خرما شود یا روغن اندر حلقچی.بسحاق اطعمه.