کنج

معنی کلمه کنج در لغت نامه دهخدا

کنج. [ ک َ ] ( اِ ) ملازه باشد و گوشت پاره ای است که از انتهای کام آویخته است. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ). ملازه باشد و آن زبان کوچک مشهور است یعنی گوشت پاره در منتهای کام آویخته. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). ملازه. ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) :
همی تا دایه کنج و کام کردش
پدر فرزانه هرمز نام کردش.نزاری قهستانی ( از فرهنگ رشیدی ). || انگشت کوچک پا. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). || کشک را گویند و آن را به ترکی قروت خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). به معنی کشک هم آمده است که دوغ خشک شده باشد و ترکان قروت خوانند. ( برهان ). دوغ خشک شده و کشک. ( ناظم الاطباء ). به معنی کشک «کَتَخ » است. ( فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ جهانگیری و برهان قاطع به معنی کشک نیز آورده که قروت گویند آن نیز سهو و خطاست و تصحیف خوانی کرده اند و آن کَتَخ است و در کتخ و کتخشیر گذشته که کشک و ماستینه است که از شیر و روغن پزند. رشیدی ملتفت شده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به کتخ شود. || ( ص ) مردم احمق و خودستای و صاحب عجب و متکبر و به این معنی با جیم فارسی هم هست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). احمق معجب و متکبر و خودستا . ( جهانگیری ) :
همه با هیزان هیز و همه با کنجان کنج
همه با دزدان دزد و همه با شنگان شنگ.خسروانی ( از فرهنگ جهانگیری ).|| برون کشیده. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
کنج. [ ک ُ ] ( اِ ) چون گوشه باشد در جایی ،بیغوله و بیغله نیز گویندش. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 59 ). گوشه و بیغوله و عربان زاویه خوانند. گوشه خانه و جز آن. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گوشه که وی را بیغوله و بیغاله نیز گویند. ( اوبهی ). زاویه. گوشه. سوک. بیغوله. بیغله. پیغله. پیغوله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گوشه و بیغوله خانه و زاویه. ( ناظم الاطباء ). کردی «کونج » ( گوشه ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.رودکی.بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته تنها.کسایی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).ز گیتی یکی کنج ما را بس است
که تخت مهی را جز از ما کس است.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1312 ).

معنی کلمه کنج در فرهنگ معین

(کُ نْ ) (اِ. ) ۱ - گوشه ، زاویه . ۲ - چین و شکن و چروک .
(کِ ) (ص . ) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل ).

معنی کلمه کنج در فرهنگ عمید

زبان کوچک که بیخ حلق قرار دارد، ملازه: همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری: لغت نامه: کنج ).
۱. گوشه، زاویه.
۲. [قدیمی] چین وشکن، چروک.

معنی کلمه کنج در فرهنگ فارسی

گوشه، زاویه
( صفت ) گوژ پشت قوزی : الاحدب کنج . ( مهذب الاسمائ ) : بکنج خانه ای دارم یکی کنج نشسته تند و افکنده فرو لنج . ( سراج الدین راجی )

معنی کلمه کنج در فرهنگستان زبان و ادب

{lounge} [گردشگری و جهانگردی] محلی راحت در مهمان خانه/ هتل برای استراحت و پذیرایی از مهمانان و ملاقات کنندگان آنها

معنی کلمه کنج در ویکی واژه

بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل)
گوشه، زاویه.
چین و شکن و چروک.

جملاتی از کاربرد کلمه کنج

گنجی که به هر کنج نهان بود ز قارون از خاک برآورد مر آن گنج نهان را
دل نبرده هیچ رنجی برسر گنجی رسید آمدش تا که بدست از غیب کنجی بیکران
گنج نهان چو هست هویدا بکنج دل گشتند ازین جهت همه شاهان گدای دل
میزان پروتئین سویا۳۰–۵۰ درصد، کلزا۱۸–۲۵ درصد، آفتابگردان ۱۵–۲۵ درصد، گلرنگ ۱۵–۲۵ درصد، کنجد ۱۹–۲۵ درصد، بادام زمینی ۲۵–۳۵ درصد می‌باشد
به گزارش روزنامه بریتانیایی گاردین، برخی از معترضان مرد و زن توسط مأموران جمهوری اسلامی، مورد تجاوز جنسی، خشونت جنسی و شکنجه قرار گرفته‌اند.
که یارد به کنج سلامت نشست که پیغمبر از خبث مردم نرست
کهنه ریشی که مصلحش نمک است بشکنج دوا فرستادی
آمریکا از صدور حکم اعدام برای نوید افکاری خشمگین است، رژیم ایران، علاوه بر نوید افکاری، وحید و حبیب افکاری برادران او را شکنجه کرده‌است.
عمرها چون اشک‌کنج راحتی می‌خواستم بهر ما امروز خالی کرد جا افتادگی
دلم ز کنج قفس تا گرفت، دانستم که در بهشت مکرر نمی‌توان بودن
افشاند چو باد بر جهان دست جانش ز شکنجهٔ جهان رست
یکی که دارد بند و شکنج گوناگون دگر که گونه او هست چون شب شبه گون
جای گنج است کنج خانهٔ ما نقد وقت است در خزانة ما