معنی کلمه کنانه در لغت نامه دهخدا
کنانة. [ ک ِ ن َ ] ( اِخ ) نام پسر خزیمه که پدر قبیله ای است از مضر و مولای صفیه بنت حی ، زوج النبی صلی اﷲ علیه و سلم که تابعی است. ( منتهی الارب ). ابن خزیمةبن مدر که از طایفه ٔمضربن عدنان جد جاهلی از سلسله نسب نبوی. فرزندان او بطن بزرگی از مضریه اند. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 817 ).و رجوع به الانساب سمعانی و صبح الاعشی ج 1 ص 350 شود.
کنانة. [ ک ِ ن َ ] ( اِخ ) ابن بشر تجیبی. وی در زمره کسانی بود که از مصر برای برکنار ساختن عثمان به مدینه آمد و در کشتن او هم شریک بود. معاویةبن ابی سفیان به خونخواهی عثمان او را گرفت و با ابن حذیفه و ابن عدیس در لد ( به فلسطین ) زندانی کرد سپس از زندان گریختند اما والی فلسطین آنها را گرفت و به قتل رسانید. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 817 ). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 285 و تاریخ گزیده ص 189 و 190 و عقدالفرید ج 3 ص 342 و ج 5 ص 49 و 54 شود.
کنانة. [ ک ِ ن َ ] ( اِخ ) ابن عبدیالیل ثقفی. مردی جاهلی و از اهل طائف ( در حجاز ) بود. وی در زمان خود رئیس قبیله ثقیف بود و اسلام را درک کرد و با هیئت نمایندگان ثقیف بعد از حصار طائف نزد پیغمبر( ص ) رفت. همه هیئت جز کنانة اسلام آوردند و او به بلاد روم روی آورد و در حدود سال 15 هجرت درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 817 ).
کنانة. [ ک ِ ن َ ] ( اِخ ) ابن عوف عذره از طایفه کلب از قضاعه و جد جاهلی است. به فرزندان وی «کنانه عذره » گویند. بنوعدی ، بنوحبیب و بنوجناب از آنها هستند. ( از الاعلام زرکلی ج 3 ص 817 ).
کنانه. [ ک َ ن َ / ن ِ] ( ص ) کهنه باشد که در مقابل نو است. ( برهان ). کهنه شده ، ضد نو. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ). کهنه ، ضد نو و فرسوده. ( ناظم الاطباء ) :
هر روز بدار حرف شاهانه
از مال کنانه وز مال نو.سوزنی.بخشد به مروت و نه اندیشد
از مال کنانه وز مال نو.سوزنی.خود سال دگر چو نو شود سازد
از شعر کنانه دستمال نو.سوزنی.به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن