معنی کلمه کنام در لغت نامه دهخدا
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود.فردوسی.همه بوم ایران تو ویران شمر
کنام پلنگان و شیران شمر.فردوسی.چو یک پاس بگذشت درنده شیر
به پیش کنام خود آمد دلیر.فردوسی.چنانکه میش کند بچه در نشیمن شیر
چنانه کبک نهد خایه در کنام عقاب.قطران.در این بیشه زین بیش مگذار گام
که ببر بیان دارد آنجا کنام.اسدی.صحن زمین کنام ستور سپاه تست
اوج سپهر ساق ستون خیام تست.ابوالفرج رونی.من خاک خاک او که ز تبریزکوفه ساخت
خاکیست کاندر او اسداﷲ کند کنام.خاقانی.ز عدل شامل او بوی آن همی آید
که در کمین گه شیران کنام سازد رنگ.ظهیرالدین فاریابی.بسی وادی و غار ویران دراو
کنام پلنگان و شیران در او.نظامی. || بیشه و جنگل. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || چراگاه دواب. ( برهان ). چراگاه. ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث ) ( جهانگیری ). چرانیدن شتر باشد گویند اشتر را به کنام بر یعنی ، به چرا بر. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 349 ) :
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه وز زاغ و گرگ بی خبرا. رودکی ( از لغت فرس ایضاً ).ما را آب چاه بباید خوردن و آب روان و یخ نیابیم و اشتران ایشان به کنام علف توانند شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594 ).
تا بود لوک شب و ترکی روز
زیر این سبزه ٔگردون به کنام.اثیرالدین اومانی. || آسایشگاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). منزل و جایگاه اسیران که شاپور آن را بنا کرده. ( از فهرست ولف ) :