معنی کلمه کناس در لغت نامه دهخدا
نشان هاضمه طباخ و نام دافعه کناس
کز اینها قوت افزاید برای قوت چار ارکان.ناصرخسرو.شغلم افزون ز شغل غواصی است
روزیم کم ز روزی کناس.مسعودسعد.هر جمال و حمال و کناس و نخاس خواجه شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 352 ).
چو رویش از گلاب و عود تر شد
دل کناس از آن بیهوش تر شد.عطار.اگر کناس نبود در ممالک
همه خلق اوفتند اندر مهالک.شبستری.|| مجازاً، جلاد و گردن زننده. ( از آنندراج ) ( غیاث ). در هندوستان جلاد و گردن زننده را نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).
کناس. [ ک ِ ] ( ع مص ) پنهان شدن آهو در خوابگاه خود و درآمدن در آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) خواب جای آهو در درخت ، لانه یکنس الرمل حتی یصل. ج ، کُنُس. اکنسه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جای خواب کردن آهو و گوزن. ( غیاث ). خانه آهو و گوزن. ( دهار ). خوابگاه آهو.جای آهو و گاو دشتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جای آهو و گوزن. ( مهذب الاسماء ) و رجوع به کنس شود.