کمینی
جملاتی از کاربرد کلمه کمینی
در صورت بنده کمینیم در سر صفت یکی خدایی
گفتم شدم ایمن ز بلاهای زمانه ناگاه خیال تو درآمد ز کمینی
نه به فهم تاب رسیدنی نه به دیده طاقت دیدنی دل خلق و هرزه تپیدنی به خیال جلوه کمینیات
دمی ز اندیشه دل در پی صید معانی شو اگر باشد رسا فکر تو در معنی کمینیها
باد پیمائی که جم را خاک ره پنداشتی بر من از دیوانگی هر دم کمینی می گشود
ناقهٔ صالح چو جسم صالحان شد کمینی در هلاک طالحان
با خود نیامده ست نزاری مستمند زان شب که یار مست کمینی برو گشاد
آن کیست کاو به شاهی بر تو کند کمینی وان کیست کاو به مردی بر توکشد کمانی
چو کاوس فرمان براند بسی زاکمینیان یاد نآرد کسی
پوشیده ام بر دل مشکین زره ز زلفت کز گوشه های چشمت ترکی ست در کمینی