معنی کلمه کمین گشادن در لغت نامه دهخدا
سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه داد.مسعودسعد.کمین غدر که از مأمن گشایندجای گیرتر آید. ( کلیله و دمنه ).
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.خاقانی.کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ
برای چیست ندانی برای کینه من.خاقانی.در روی من ز غمزه کمانها کشیده ای
بر جان من ز طره کمینها گشاده ای.خاقانی.تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.خاقانی.در کمان سپیدتوز، نهاد
بر سیاه اژدها کمین بگشاد.نظامی ( هفت پیکرص 75 ).کمان ابروی ترکان به تیر غمزه جادو
گشاده بر دل عشاق مستمند کمین را.سعدی.فلک ز قوس قزح بر هوا کشید کمان
هوا ز برق جهان بر جهان گشاد کمین.سلمان ساوجی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).چنان حمله آرد به شیر عرین
که شیری بر آهو گشاید کمین.ظفرنامه یزدی ( از فرهنگ فارسی معین ).بگشا کمین به فتنه بینگیز غمزه ای
درتاز رخش تازی و شبدیز غمزه ای.طالب آملی ( از آنندراج ذیل کمین ).|| کمین کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمین کردن شود.