معنی کلمه کمون در لغت نامه دهخدا
سخن به نزد تو آوردن آن چنان باشد
که سوی خطه کرمان کسی برد کمون.ابن یمین.و رجوع به زیره شود.
- کمون ارمنی ؛ زیره رومی که کرویا نیزنامندش. ( منتهی الارب ). کرویا. ( تاج العروس ج 7 ص 322 )( اقرب الموارد ). کرویا که زیره رومی نیز نامند. ( ناظم الاطباء ). قرنباد. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کمون اسود ؛ زیره کرمانی است و در بعضی بلاد شونیز را به این اسم می نامند. ( تحفه حکیم مؤمن ). سیاه دانه. توضیح آنکه در بعض مآخذ ازآن رو که کمون مرادف با زیره مطلق است کمون اسود را زیره سیاه معنی کرده اند. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کمون اصغر ؛ کمون فارسی است. ( از تحفه حکیم مؤمن ) ( از اقرب الموارد ).
- کمون الجبل ؛ بسبسه. تامشاورت. تامساورت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کمون بری ؛کمون دشتی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمون دشتی شود.
- || سیاه دانه. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کمون بری اسود ؛ بهترین آن از کرمان بدست آید و از آن داروی بیخته ای بدست آورند که مشهور است. ( از تاج العروس ج 7 ص 322 ).
- کمون حبشی ؛ زیره بری شبیه به شونیز. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). شبیه به شونیز. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). کمون اسود بری است که تخم آن شبیه است در سیاهی به شونیز. ( تحفه حکیم مؤمن ).