کمست

معنی کلمه کمست در لغت نامه دهخدا

کمست. [ ک َ م َ ] ( اِ ) نوعی از جواهر زبون کم قیمت و ارزان باشد. ( برهان ). نوعی از جواهرزبون کم بها که رنگش به سرخی مایل است و معرب آن جمست باشد. ( آنندراج ). یک نوع گوهری زبون و کم قیمت و ارزان. ( ناظم الاطباء ). صحیح آن گمست = جمست. ( حاشیه ٔبرهان چ معین ). و رجوع به گمست و جمست شود. || کنایه از مردم بداصل و نادان هم هست. ( برهان ).مردم بداصل و نادان. ( ناظم الاطباء ). || نوعی از پیاله و جام. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).

معنی کلمه کمست در فرهنگ معین

(کَ مَ ) (اِ. ) نوعی جواهر ارزان و کم قیمت .

معنی کلمه کمست در فرهنگ عمید

= جسمت

معنی کلمه کمست در ویکی واژه

نوعی جواهر ارزان و کم قیمت.

جملاتی از کاربرد کلمه کمست

به پیش آب جهان خانه‌ایست بی‌بنیاد نه محکمست عمارت، که پیش آب کنی
مگس آنجاکمست وآب فزون تابش ماه و آفتاب فزون
ترا جای نالیدن و ماتمست که اندر دلت شاد کامی کمست
وگر دوباره بیفتد به یاد ملک کیان کمست در بر مردان‌، ز ماکیان رستم‌!
رنه هلر از دانشگاه مکمستر در همیلتون آنتاریو کانادا می‌گوید: «اما تا کنون هیچ‌کس با این پرسش مواجه نشده که آیا مکان‌های دیگر، محیط زیستی همچون زمین را تأمین می‌کنند یا نه». بنابراین او و همکارانش برای بررسی امکان حیات در یک سیاره، معیارهای اضافی را در نظر گرفتند که شامل گرانش سیارهٔ فرضی، سن و ساختار داخلی آن می‌شود.
بماه روی تو این آرزو که من دارم هزار سال اگر بینمت هنوز کمست
شهی ولایت حکمست و در حکومت عدل وگرنه کس نشود پادشه به تاج و سریر
گر می‌زند معاینه شمشیر، حاکمست ور می‌دهد مکابره دشنام، فارغم
کادمی را به وهم دوراندیش جِرمش از ما کمست و جُرمش بیش
حقا که بدین حدیث همسر نشوی تا هر چه کمست ازو تو کمتر نشوی
می گرچه کمست امشب گر یار شود ساقی از مجلسیان یک تن هوشیار نمی‌ماند