کمر بستن

معنی کلمه کمر بستن در لغت نامه دهخدا

کمر بستن. [ ک َ م َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کمربند بر میان بستن :
کمرش دیدی و شاهانه کمر بسته همی
دیده ای هیچ شهی بسته بدین زیب کمر.فرخی.راست گفتی سفندیارستی
بر نهاده کلاه و بسته کمر.فرخی.ببسته سفالین کمر هفت هشت
فکنده به سر بر تنک معجری.منوچهری.زین پس کمری اگر بچنگ آرم
چون کلک کمر بر استخوان بندم.مسعودسعد.حجت آن است که روزی کمری می بندد
ورنه مفهوم نگشتی که میانی دارد.سعدی.- کمر بستن آب ؛کنایه از منجمد شدن و یخ بستن آب است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ).
- کمر تنگ بستن ؛ کمربند را محکم بستن. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| کنایه از اختیار کردن و قوی دل شدن در کارها و اهتمام نمودن در آن کار باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ). اهتمام نمودن در کاری و عازم شدن در کاری. ( ناظم الاطباء ). مهیا شدن. آماده گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). مهیا شدن. مصمم شدن. جازم و متشمر شدن. آماده و عازم و جازم شدن به کاری و عازم و جازم شدن بجای آوردن کاری را. عزم جزم کردن انجام دادن کاری را. به جد کاری ایستادن. آماده شدن انجام دادن فرمان کسی را. ( از یادداشت هایی به خط مرحوم دهخدا ) :
ترا دیدم اندر جهان چاره گر
تو بندی به فریاد هر کس کمر.فردوسی.به خون برادر چه بندی کمر
چه سوزی دل پیرگشته پدر.فردوسی.بر این کار اگر تو نبندی کمر
نه تن ماند ایدر نه بوم و نه بر.فردوسی.روزگار تو به کام تو و در خدمت تو
بسته شاهان و بزرگان جهان جمله کمر.فرخی.آنکه او تا به سپه داری بربست کمر
کم شد از روی زمین نام و نشان رستم.فرخی.اگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو
نبسته بودم پیش مخالف تو کمر.فرخی.چو ببستم کمر به عزم سفر
آگهی یافت سرو سیمین بر.مسعودسعد.خورده قسم اختران به پاداشم
بسته کمر آسمان به پیکارم.مسعودسعد.ای عزم سفر کرده و بسته کمر فتح
بگشاده فلک بر تو چپ و راست در فتح.مسعودسعد.تو کمربسته بر تخت سلیمان می دانک
دیو بر تخت سلیمان چو سلیمان نشود.

معنی کلمه کمر بستن در فرهنگ معین

( ~ . بَ تَ ) (مص ل . ) آماده شدن ، مهیا شدن .

معنی کلمه کمر بستن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آماد. جنگ شدن . ۲ - مهیا شدن . آماده گشتن : ( همیشه کلک تو از بهر آن کمر بسته است که تا نفایس ( معایش ) اهل هنر کند تقریر ) . ( کمال اسماعیل نسخ دیگر ) : ( سبو کشان همه در بند گیش بسته کمر ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده ) . ( حافظ ) یا کمر بستن آب . منجمد شدن یخ بستن آب . یا کمر بستن در کاری . آماده و مهیا شدن برای اجرای آن .

معنی کلمه کمر بستن در ویکی واژه

آماده شدن، مهیا شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه کمر بستن

هست مرا همچو نی وام کمر بستنی هست تو را همچو نی وام شکر دادنی
پی خرابی ایران چنان کمر بستند که یک بدست نماند از همه فراز و فرود
سپهداران کمر بستند پیش تخت او صف صف بران رسم و بران سیرت که جنی پیش تخت جم
میان واکردنش باشد، بامر حق کمر بستن ردای آن بود، در راه جانان خانه بر دوشی
چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن که هم مرکب بود هم توشه، دامن بر کمر بستن
ای سلیمان، چه به خیل و حشمت می نازی در شکست تو کمر بستن یک مور بس است
چو این عالی خطاب آمد به گوشم کمر بستند عقل و فکر و هوشم
به بوستان مکن ای سرو قصد به نشستن درین جهان نبود فرصت کمر بستن
یا نمی باید کمر بستن درین دریا چو موج یا گلیم خار وخس از آب می باید کشید
بهر مهمانی طلب کردند در این سرزمینم پس کمر بستند از نامهربانی بهر کینم