کمانچه

معنی کلمه کمانچه در لغت نامه دهخدا

کمانچه. [ ک َ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) کمان کوچک را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). مصغر کمان یعنی کمان کوچک. ( ناظم الاطباء ). کمان خرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کمانی که زنان بدان پنبه زنند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کمانی که بدان پنبه زنند. ( فرهنگ فارسی معین ). || نام سازی است مشهور. ( برهان ). نام سازی از جنس رباب. ( ناظم الاطباء ). یکی از آلات زهی ( ذوات الاوتار ) است ، بعضی کاسه آن را از پوست جوزهندی سازند و از موی اسب بر آن وتر بندند، و بر روی آن پوستی کشند ( و آن پوست دل گاو باشد ). کمانچه امروزی دارای سه یا چهار سیم است و کاسه ای کوچک دارد و با کمانه آن رانوازند. ( فرهنگ فارسی معین ). یکی از آلات مهتزه از ذوات الاوتار و آن را طنبور نیز گویند. ( نفایس الفنون ،یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). طنبور. ( درةالتاج ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). یکی از ذوات الاوتار است که در قدیم یک وتر داشت و امروز چهار وتر دارد. معرب آن کمنجه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). چغانه. صغانه. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز نزهت و طرب و عز و شادکامی و لهو
ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز.مسعودسعد.به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان
یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب.مسعودسعد ( دیوان ص 32 ). کمانچه آه موسی وار می زد
مغنی راه موسیقار می زد.نظامی.در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم.حافظ ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).- مثل کمانچه ؛ با قدی خمیده و گوژ. ( امثال و حکم ج 3 ص 1474 ).
|| در اصطلاح بنایی قدیم ، قسمی طاق مقوس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || مضراب و زخمه. ( آنندراج ). کمان کوچکی که بدان رباب را نوازند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
پیش چنین مجلسی ، مرغان جمع آمدند
شب شده بر شکل موی ، مه چو کمانچه رباب.خاقانی. || کمان شکلی را نیز گویند که بر بالای فرامین سلاطین بکشند و آن به منزله طغرا باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). کمان شکلی که بر بالای فرامین سلاطین کشند و آن را کمانچه طغرا نیز گویند. ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ). شکلی مانند کمان که بر بالای فرمانهای شاهان کشند مانند طغرا. کمان ( معنی آخر ) ( فرهنگ فارسی معین ). صورتی به شکل کمان کوچک که کشند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه کمانچه در فرهنگ معین

(کَ چِ ) (اِمصغ . ) از سازهای زهی ایرانی .

معنی کلمه کمانچه در فرهنگ عمید

۱. کمان کوچک: ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص / از آن کمانچهٴ ابرو و تیر چشم نجاح (حافظ: ۱۰۰۸ ).
۲. (موسیقی ) ساز زهی آرشه ای با کاسه ای به صورت کُرۀ ناقص و متصل به یک دستۀ باریک که در هنگام نواختن معمولاً به صورت عمودی بر روی زمین یا پای نوازندۀ قرار می گیرد.

معنی کلمه کمانچه در فرهنگ فارسی

یکی ا آلات موسیقی دارای سه یاچهارسیم کاسه آن کوچکترازتاروروی آن پوست کشیده شده وباکمانه یا آرشه نواخته میشود
( اسم ) ۱ - کمان کوچک . ۲ - کمانی که بدان پنبه زنند . ۳ - یکی از آلات زهی ( ذوات الاوتار ) است بعضی کاس. آنرا از پوست جوز هندی سازند و از موی اسب بر آن وتر بندند و بر روی آن پوستی کشند ( و آن پوست دل گاو باشد ) . کمانچ. امروزی دارای سه یا چهار سیم است و کاسه ای کوچک دارد و با کمانه آنرا نوازند : ( ز نزهت و طرب و عزو شاد کامی و لهو ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز ... ) . ( مسعود سعد ) ۴ - کمان کوچکی که بدان رباب را نوازند . ۵ - شکلی مانند کمان که بر بالای فرمانهای شاهان کشند مانند طغرا کمان : ( هلال عید بر آمد ز طارم اخضر چو بر مثال سلاطین کمانچ. طغرا ) . ( عمید لوبکی )
قسمی هندوانه

معنی کلمه کمانچه در دانشنامه آزاد فارسی

کمانْچه
کمانْچه
سازی از خانوادۀ سازهای زهی آرشه ای (کمانی). علاوه بر این که در موسیقی برخی از نواحی ایران کاربرد دارد، در اجرای رپرتوآر موسیقی کلاسیک ایران (موسیقی دستگاهی) نیز ازجمله ساز های متداول است. کاسۀ طنینی این ساز تقریباً به شکل کُرۀ ناقص است. درعین حال، در برخی از نواحی ایران، چون لرستان، کرمانشاهان، و دامغان، کاسۀ طنینیِ کمانچه پشت باز و شبیه مخروط ناقص است. روی دهانۀ کاسۀ طنینی پوست کشیده می شود. کمانچه های قدیم سه وتر داشت و کمانچه های امروزی دارای چهار وتر است. کمانچه های متداول در نواحی گوناگون ایران غالباً دارای سه وتر بوده اند. در عین حال، تصاویری از کمانچه هایی با پنج یا شش وتر از قرن گذشته به دست آمده است. وترهای اضافه به منظور مضاعف کردن وترهای اصلی و برای افزایش حجم صدای کمانچه بوده است. کاسۀ طنینی در انتها دارای یک میلۀ فلزی است که انتهای آن بر روی زمین یا پای نوازنده قرار می گیرد. کمانچه حول این پایه در چرخش است و به چپ و راست حرکت می کند که این امر در ساختار و چگونگی نواختن کمانچه بسیار اهمیت دارد. این ساز را با آرشه می نوازند که متشکل از یک ترکۀ چوبی و رشته هایی از موی دُم اسب است.

جملاتی از کاربرد کلمه کمانچه

امامیار فکرت اوغلی حسن‌اف، مشهور به امامیار حسن‌اف، در خانواده‌ای از نوازندگان در شهر مردکان در باکو به دنیا آمد. عشق پدرش فیکرات حسن‌اف به موسیقی، خواهرش قمری، برادرش روفت و امامیار حسن‌اف را به موسیقی کشاند. او از هفت سالگی نوازندگی کمانچه را آغاز کرد و در کودکی به عنوان سولیست ارکستر ملی آذربایجان به روی صحنه رفت.
ور چو برمه کمانچه بر تو کشید لوک آنجای را بسر نبری
رایت همچنین یک نوازنده مشتاق کمانچه بود و اغلب در مهمانی‌ها، مهمانان را به رقص محلی آمریکایی تشویق می‌کرد.
تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید
پیش چنین مجلسی مرغان جمع آمدند شب شده بر شکل موی مه چو کمانچهٔ رباب
روح محمود کمانچه چو نوا ساز شدی ناله خویش شنیدی ز خم زلف ایاز
اگر پرسد کسی از وی به ناگه قیمت دوک را کمانچه افگند در گردن و گرد ته پایش
دف صفتش سینه ام هدف شود از شوق گر زندم تیری آن کمانچه ابرو
پی فزونی عشرت به بزم حشمت تو که آن ز مد کمانچه است یا نوای رباب
او نوازنده کمانچه است و در کنسرت‌های زیادی هم برنامه اجرا کرده‌است.
امید هست که منشور عشقبازی من از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
امامیار حسن‌اف (زادهٔ ۱۹۷۵) موسیقی‌دان و نوازندهٔ کمانچه اهل جمهوری آذربایجان است.
کمانچه آه موسی‌وار می‌زد مغنی راه موسیقار می‌زد
گوشهٔ بیات راجع با کمانچهٔ اصغر بهاری آغاز می‌شود. این اثر آخرین نوازندگی بهاری به معنای واقعی و حرفه‌ای بوده‌است! وی با اینکه بعدها چند بار دیگر با گروه اساتید همکاری کرد، ولی به علت کهولت سن، هرگز نتوانست مهارت واقعی خود را در کمانچه نوازی همانند گذشته، عرضه کند. ناظری بیات راجع را با بیت
آرتم مارگاری مجینیان (ارمنی: Արտեմ Մարգարի Մեջինյան؛ زادهٔ ۲۹ نوامبر ۱۹۱۳ - درگذشته ۸ نوامبر ۱۹۹۸) نوازنده کمانچه اهل ارمنستان بود.
نگشتی از کمانچه یک نفس خوش نیفتادی به او تا در کشاکش