کمانداری
معنی کلمه کمانداری در فرهنگ معین
معنی کلمه کمانداری در فرهنگ فارسی
معنی کلمه کمانداری در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه کمانداری
کمانداری که از بیمش سر خورشید می لرزد به دامنگیریی او بازوی امید می لرزد
از کمانداری ابرو و ز کمینگیری خال راه و رفتار و سکون بر ترک هندو بستهای
کمانداری در این لشکر ندیدم که جان خسته ای را در کمین نیست
چشمت کند از ابرو چون عزم کمانداری صد دسته فرو گیرد تیر از صف مژگانها
کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند چه دلها میبرد بیگانهای تا آشنا گردد
زند چو بوسه به شستش گه کمانداری رسد بهم لب سوفار تیر چون منقار
گاهی اگر هوای کمانداریت بود تیر ترا بسست تن خاکیم نشان
کمانداری ندیدم در کمین گاه نظر چون تو که دلها را نشان غمزهٔ ناوک فکن داری
کمانداری که نتواند کشیدن کس کمانش را مرا سینه هدف گردیده تیر امتحانش را
کجا نگاه به تقدیر می کند تیرش کسی که یاد دهد با قضا کمانداری