کمال

معنی کلمه کمال در لغت نامه دهخدا

کمال. [ ک َ ] ( ع مص ) کُمول. انجام یافتن و تمام شدن. ( منتهی الارب ). تمام شدن. ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن ) ( فرهنگ فارسی معین ). از باب نصرو علم و کرم آمده است و نخستین از همه فصیح تر و دوم از همه رکیک تر است. تمام شدن و کمال در ذوات و صفات هر دو استعمال شود و گویند: کملت محاسنه. و کمل الشهر؛ ای کمل دوره. ( از اقرب الموارد ). کمل الشی کمالاو کمولا ( از باب نصر )، انجام یافت آن چیز و تمام شد اجزای آن چیز. و کمل فلان ، به انجام رسید محاسن فلان. و کمل الشهر، به انجام رسید دور آن ماه و تمام شد روزهای آن و در همه این معانی از کرم و ضرب و سمع نیزمی آید و از سمع از همه ردی تر است. ( ناظم الاطباء ).
کمال. [ ک َ ] ( ع اِمص ) تمام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم مصدر است ؛لک کماله ، ای کله. ( از اقرب الموارد ). تمام. تمامیت. ( فرهنگ فارسی معین ). تمامیت. مقابل نقص و تمامی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کامل بودن :
هم سخاوت را کمالی هم بزرگی را جمال
هم شجاعت را جلالی هم شریعت را شعار.فرخی.عالم فضل و یمین دولت و اصل هنر
حجت یزدان ، امین ملت و عین کمال.فرخی.زیبد ار من به مدیح تو ملک فخر کنم
خاطر اندرخور وصف تو رسانم به کمال.فرخی.این کمال ملک او جوید به سعد اختران
این دوام خیر او خواهد به خیر از کردگار.منوچهری.و مرد بی عیب نباشد، الکمال عزوجل. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ).
کمال دور کناد ایزد از جمال جهان
کمی رسد به جمالی کجا گرفت کمال.قطران.زو گشت بحاصل کمال عالم
من بنده آن عالم کمالم.ناصرخسرو.میانه کار همی باش و بس کمال مجوی
که مه تمام نشد جز ز بهرنقصان را.ناصرخسرو.شعرگویان را کمال معنی اندر لفظاوست
تا نگویی مدح از معنی کجا گیرد کمال.امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 456 ).عالمی بیدل که او را نیست نسیان در کلام
زنده ای بی چون که او را نیست نقصان در کمال.امیر معزی ( ایضاً ص 446 )برسانیدم این سخن بکمال
می بترسم که راه یافت زوال.سنائی.تو هم به نفس بزرگی و هم به اصل شریف
هَمَت کمال عصام است و هم جمال عصام .

معنی کلمه کمال در فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (مص ل . ) کامل شدن ، تمام شدن .

معنی کلمه کمال در فرهنگ عمید

۱. بالاترین مرتبۀ چیزی، نهایت: با کمال خرسندی.
۲. (اسم مصدر ) برتر بودن در داشتن صفات نیک، کامل بودن، آراستگی صفات.
۳. درایت، دانایی، خردمندی.
۴. (اسم ) (فلسفه ) صورت نهایی و طبیعی هرچیز.
۵. (اسم مصدر ) (تصوف ) رسیدن به مرحلۀ محو و فنا.
* کمال یافتن: (مصدر لازم )
۱. به کمال رسیدن، کامل شدن.
۲. ترقی کردن.

معنی کلمه کمال در فرهنگ فارسی

تمام شدن، کامل شدن، تمام، آراستگی صفات
۱ - ( مصدر ) تمام شدن . ۲ - ( اسم ) تمام تمامیت : ( محمود به ایلگ خان .. پیغام داد ... از کمال خرد و کار دانی ... شما عجب داشته میاید ... ) . ۳ - آراستگی صفات ۴ - معرفت . ۵ - ترقی . ۶ - آنچه تمامیت شئ بانست آنچه کمال نوع بدان بستگی دارد در ذات یا درصفات آنچه شیئیت شئ بدان است . توضیح کمال بر دو معنی اطلاق میشود : یکی آنچه حاصل بالفعل است اعم از آنکه مسبوق بقوت باشد و دیگر آنچه موجب تکمیل نوعیت شئ است . کمال از امور اضافی است زیرا موجودات در هر مرتبتی واجد فعلیتی میباشند که نسبت بمرتبتی نازلتر که فاقد آن فعلیت است کامل تراند و نسبت بمرتبت بالارتر بسبب آنچه که فاقد ند ناقصترند . کمال هر موجودی بفعلیت آنست و نحو. وجود هر موجودی در همان موجود کمال آنست و آن کمال اولست که شئ بدان شئ شود و صورت و حد طبیعی هر شئ کمال آن شئ است . کمال بر دو گونه است : کمال اول آنست که شئ در حد ذات کامل میشود مثلا ناطق کمال اول است برای انسان زیرا اگر ناطق نباشد انسان محقق نمیشود . کمال ثانی آنست که شئ بدان در صفاتش کامل میشود مثل اینکه انسان مهندس است یا کاتب است چه انسان در حد ذاتش محتاج بانها نیست و ممکن است ذات انسان باشد و مهندس و کاتب نباشد . پس این صفت مهندس و کاتب کمال ثانی هستند برای انسان . ۷ - کامل شدن سالک است در ذات و صفات باین معنی که صوفی معتقد است که اساس عالم بر ترقی و کمال موجود ات گذاشته شده است و آنچه در زمین و آسمانها ست بطرف مقصد و غایتی معلوم که حد کمال اوست رهسپار است . انسان هم که دارای گوهری توانا و جانی والاست از این قاعد. کلی مستثنی نیست منتهی در میان صوفیان اختلافست که آیا انسان با مجاهده و کوشش می تواند بکمال مقصود رسد یا نمی تواند ... عطار و پیروان او طرفدار قول اول اند یعنی انسان را واجد آن مقام میدانند که میتواند بکمال مقصود برسد بعنی بمرحله ای که صفات الهی ملک. او شود و در دریای بی پایان حقیقت چون قطره ای غرق گردد بطوریکه قطره و دریا یکی شود . دستهای از صوفیان معتقدند چون انسان همیشه مکلف است و دراین تکلیف مقامات و حالات را دوامی نیست تا زنده است نمیتواند بکمال واقعی که نهایت مقصود است برسد . بعضی دیگر گویند صوفی چون بمرحل. جمع الجمع رسد و صفات الهی ملک. او شود تکالیف از او بر میخیزد و میتواند دست در دامن شاهد مقصود آرد جمع : کمالات . یا بر کمال . بکمال کامل تام : ( الله بر آن قادر بر کمالست ) . یا به کمال . یا به کمال رسیدن . کمال شدن . یا کمال مطلوب . غایت آرزو بزرگ امید ایده آل . یا نصاب کمال . حداکثر حد کامل : ( چون اعتنا و اهتمام صاحب قران سپهر احتشام بدریافتن فضیلت جهاد و بر انداختن اهل ضلال و فساد نصاب کمال داشت ... ) .

معنی کلمه کمال در فرهنگ اسم ها

اسم: کمال (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: kamāl) (فارسی: کمال) (انگلیسی: kamal)
معنی: آخرین حد چیزی، نهایت، بی عیب و نقص بودن، خردمندی و دانایی، ( عربی )، بسیاری، سرآمد بودن در داشتن صفت های خوب، کامل بودن، فرزانگی، درایت، کاملترین و بهترین صورت و حالت هر چیز، ( در تصوف ) رسیدنِ سالک به مقام محو، ( در فلسفه ) صورت و حد طبیعی هر چیز، ( اَعلام ) ) کمال اصفهانی: ( = کمال الدین اسماعیل )، ) کمال خجندی ( =کمال الدین خجندی )، خ کمال الدین، خردمندی، دانایی

معنی کلمه کمال در دانشنامه آزاد فارسی

(در مقابل نقص) آنچه موجب تمامیت شیء می شود. کمال در تقسیم اول، یا ذاتیِ شیء است یا عَرَضی. کمال ذاتی بر گرفته از حقیقت شیء است و خود بر دو گونه است: ۱. کمال اول یا همان فعلیت و تحقق موجود، که در این صورت کمال هر موجود صورت نوعیه یا فصل اخیر آن است و در مجردات همان تحقق آن هاست؛ ۲. کمال ثانی، که کمالات عارض بر صورت نوعیه اند و بنابر حرکت جوهری فقط در موجودات مادی مفروض اند که در طی حرکت اشتدادی کمال آن ها حاصل می شود، مانند رسیده شدن سیب نارس یا ظهور نفس در بدن مادی. کمال عَرَضی، همان کمال صناعی در موجود است، مانند کمال جسم طبیعی یاقوت و زمرّد در تراشیده شدن آن جهت انگشتری. کمال عرضی را نیز فقط می توان در موجودات مادی اعتبار کرد. کمال در تقسیمی دیگر به کمال حقیقی و اضافی بخش می شود؛ کمال حقیقی همان کمال ذاتی و چگونگی تحقق آن است و کمال اضافی، کمال سنجشی بین موجودات است، مانند کمالمندتربودن انسان نسبت به حیوان یا موجود مجرّد نسبت به موجود مادی. بنابراین کمال اضافی برخلاف صناعی در موجودات غیرمادی نیز اعتبار می شود.

معنی کلمه کمال در ویکی واژه

به معنی فارسی یعنی ایل کم جمعیت، قبیله یا طایفه‌ای که عده و عُده کم دارد. آل در اصطلاح فوق به مفهوم ایل، قبیله و طایفه است، یک اصطلاح مترادف دیگر با واژه فوق کمیل است.
کامل شدن، تمام شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه کمال

یک روز بعد سرهنگ سرگئی سوروکین، فرمانده نیروهای روسیه در سوریه، بازپس‌گیری ابو کمال را تأیید کرد وی همچنین گفت:
اما ازین سه قوت او یکی قوتیست که او را افزون کند بدانکه غذا درو بگستراند گسترانیدن متناسب و متساوی، و دوم قوتیست که بدرقهٔ این غذا بود تا باطراف میرسد، و قوت سوم آن است که چون بکمال رسید و خواهد که روی در نقصان دهد این قوت پدیدار آید و تخم دهد تا اگر او را درین عالم فنائی باشد آن بدل نائب او شود تا نظام عالم از اختلال مصون باشد و نوع منقطع نشود و او را قوت مولده خوانند.
عیان منصور بود و در جلالش بدید آنجا نمودار کمالش
دانش اگر کمال است فهم خودت محال است دل غرق انفعال است یونان زیر آبی
بی کمال قوت عشق ای بسی لاحول گوی کو چو شیطان ماند و انسان بودنش امکان نداشت
گوش کمال پر شد از آن دردمندان دیگر نمی تواند نام دوا شنیدن
خواست ورای کمال پایه و شد پست زانکه ورای کمال باشد نقصان
از دار تپه مربوط به دوران پیش از تاریخ ایران باستان تا دوران‌های تاریخی پس از اسلام است و در شهرستان علی‌آباد، بخش کمالان، روستای زرین گل واقع شده و این اثر در تاریخ ۲۷ مرداد ۱۳۸۲ با شمارهٔ ثبت ۹۷۵۹ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
گفتی کمالت بهر چه گویند آن رو که باشم من بنده تو
از کمال او دزدی بسیار کرد تا که جان را در سر این کار کرد
مشاهده اولیه در ارتباط با جمعیت و ثروت بود. پارتو متوجه شد تقریباً ۸۰٪ از ایتالیا متعلق به ۲۰٪ از جمعیت آن است. وی سپس تحقیقاتی را در مورد کشورهای مختلف انجام داد و در کمال تعجب متوجه شد که توزیع مشابهی در آن‌ها اعمال می‌شود.
روح الله کمالوند در ماجرای لغو تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی ولایتی نیز نقش داشت. روح‌الله خمینی در زمستان ۱۳۴۱ وی را در صف اول مبارزات علیه این لایحه خواند و از او تشکر کرد.
۲- این نامتناهی غیر این نامتناهی است در این صورت باید بین این دو نامتناهی وجه اختلافی وجود داشته باشد ولی این با فرض مخالف است زیرا نامتناهی به معنی آن است که همه کمالات را دربردارد و چیزی نیست که فاقد آن باشد در این صورت فرض شئ که در بین این دو نا متناهی مشترک نباشد محال است و از این رو نامتناهی تنها یک مصداق دارد.
نظر کن ذات را در خود عیان بین وجود خود کمال جاودان بین
مست و سودا زده چون نرگس ساقیست کمال مگر آن می زلب چون شکر آورد مرا