معنی کلمه کمال در لغت نامه دهخدا
کمال. [ ک َ ] ( ع اِمص ) تمام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم مصدر است ؛لک کماله ، ای کله. ( از اقرب الموارد ). تمام. تمامیت. ( فرهنگ فارسی معین ). تمامیت. مقابل نقص و تمامی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کامل بودن :
هم سخاوت را کمالی هم بزرگی را جمال
هم شجاعت را جلالی هم شریعت را شعار.فرخی.عالم فضل و یمین دولت و اصل هنر
حجت یزدان ، امین ملت و عین کمال.فرخی.زیبد ار من به مدیح تو ملک فخر کنم
خاطر اندرخور وصف تو رسانم به کمال.فرخی.این کمال ملک او جوید به سعد اختران
این دوام خیر او خواهد به خیر از کردگار.منوچهری.و مرد بی عیب نباشد، الکمال عزوجل. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ).
کمال دور کناد ایزد از جمال جهان
کمی رسد به جمالی کجا گرفت کمال.قطران.زو گشت بحاصل کمال عالم
من بنده آن عالم کمالم.ناصرخسرو.میانه کار همی باش و بس کمال مجوی
که مه تمام نشد جز ز بهرنقصان را.ناصرخسرو.شعرگویان را کمال معنی اندر لفظاوست
تا نگویی مدح از معنی کجا گیرد کمال.امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 456 ).عالمی بیدل که او را نیست نسیان در کلام
زنده ای بی چون که او را نیست نقصان در کمال.امیر معزی ( ایضاً ص 446 )برسانیدم این سخن بکمال
می بترسم که راه یافت زوال.سنائی.تو هم به نفس بزرگی و هم به اصل شریف
هَمَت کمال عصام است و هم جمال عصام .