معنی کلمه کما در لغت نامه دهخدا
کما. [ ک َ / ک ِ / ک ُ ] ( اِ ) بزباز را گفته اند که عربان بسباسه خوانند، گویند پوست جوزبو است. ( برهان ) ( آنندراج ). بزباز و پوست جوزبو که بسباسه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).
کما. [ ک ُ ] ( اِ ) گیاهی باشد به غایت بدبو و گنده و متعفن و آن را کمای نیز گفته اند. ( برهان ). گیاهی باشد به غایت بدبو و گنده و متعفن. ( آنندراج ). گیاهی بسیار بدبوی که کمای نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). گیاهی است بدبو که گل گنده گویند و به تازی کماة خوانند. ( فرهنگ رشیدی ). گیاه باشد ناخوشبوی در ولایت خراسان و دو نوع بود نوعی ازآن گاوان خورند و نوعی را مردم و این نوع نافع بود.( صحاح الفرس ). گیاهی است از تیره چتریان که در نقاط مرتفع برگهای معطر آن برای خوراک حیوانات بکار می رود و از جنسی از آن صمغبدبویی به نام انغوزه و از جنس دیگر صمغی به نام انجدان حاصل می شود که مصرف دارویی دارد. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
جان و دل را بود دارو لیکن از بهر جگر
آنچه می باید نبود، آن چیست کسنی و کما.سنائی.چون کما گنده است شغلی کن که تخم
برکنی از بیخ همچون کنگرش.پوربها ( از فرهنگ رشیدی ).گنده است چون پیاز بغلهای او چنانک
گویا به گند کرد کما را محاصره.
پوربهای جامی ( از حاشیه برهان چ معین ).
و رجوع به کمای وکماة شود. || در کرج نام بوته ای است . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کما. [ ک َ ] ( ع ق ) کلمه مرکب از کاف تشبیه و ما، یعنی همچنان و مثل اینکه و مانند اینکه و زیرا که. ( ناظم الاطباء ). چنانکه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کما اعلم ؛ چنانکه می دانم. آنگونه که آگاهم :
چون گهر سخت روی بفروزی
با جهانی هنر کما اعلم.