معنی کلمه کم در لغت نامه دهخدا
بنگه از آن گزیده ام این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه رودکی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).معذورم داریت کم اندوه وَغیش است
اندوه وغیش من از آن جعد و غیش است.رودکی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).نو عاشقم و از همه خوبان زمانه
دخشم به تو است ارچه نه کم خوب بود حال.فرالاوی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش به وعده ها نبخسانی.معروفی.دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.دقیقی.برآن سان روم کم تو فرمان دهی
تو شاه جهانداری و من رهی.فردوسی.که رستم منم کم مماناد نام
نشیناد بر ماتمم پورسام.فردوسی به راهی روم کم تو فرمان دهی
نیاید ز فرمان تو جز بهی.فردوسی جایزه خواهم یکی کم بدهی اندکی
گر ندهی بی شکی ز ایزد خواهم عیاذ.منوچهری.گفت کم دوش پیام آمده از زردشت
که دگر باره بباید همگی را کشت.منوچهری.گفت کم صبرنمانده ست در این فرقت بیش.منوچهری.خداوندی و بر من پادشایی
توانی کم عقوبتها نمایی.( ویس و رامین ص 313 ).از او مر مرا هست فرمان روا
که جفت آن گزینم کم آیدهوا.اسدی.برآمد سالیان چند کم کار
نبود اندر جهان جز خواب و جز خور.ناصرخسرو.مرد آن است که چون مرد ورا بیند
گوید ای کاش کم این صاحب غارستی.ناصرخسرو.گفت که از دست بند عشق تو جستم
کم خط آزادی از عذار برآمدسوزنی.نه چنان مفتقرم کم نظری سیر کند
یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم.سعدی.مستغرق یادت آن چنانم
کم هستی خویش شد فراموش.سعدی.زهی سعادت من کم تو آمدی به سلام
خوش آمدی و علیک السلام والا کرام.سعدی. || در مثال ذیل ، مرکب از که و م به معنی که من است و کم شنود یعنی که شنودم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :