معنی کلمه کم گرفتن در لغت نامه دهخدا
- کم گرفتن چیزی ؛ او را نبوده شمردن. او را کالعدم فرض کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دی بد پدرم صدر خداوند وزیر
و امروز من و پدر ذلیلیم و اسیر
من بنده جوانم و جوانی کم گیر
یارب تو ببخشای براین عاجز پیر.
شمس الدین علی بن محمودبن المظفر ( یادداشت ایضاً ).
با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر
با گل عارض او لاله نعمان کم گیر
سخن سرکشی سروسهی بیش مگوی
قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر.بدر جاجرمی ( یادداشت ایضاً ).و رجوع به کم ِ چیزی گرفتن ذیل ترکیبهای کم شود.
- کم گرفتن کسی را ؛ ترک کردن. واگذاشتن. نادیده انگاشتن : کم او گیر ( به اضافه ). ( فرهنگ فارسی معین ).
- || کم ارزش تلقی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || حقیر شمردن. کوچک دانستن. ( فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به کم چیزی یا کسی گرفتن ذیل ترکیبهای کم شود.