کم زده. [ ک َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب )اظهار عجز کرده. ( فرهنگ فارسی معین ). || حقیر شمرده. فرومایه محسوب شده. ( فرهنگ فارسی معین ).ذلیل و خوار. ( ناظم الاطباء ). || شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کم زدن و کم زن شود. || کم بخت. ( آنندراج ). کم بخت. بی دولت. ( فرهنگ فارسی معین ). || آواره وسرگشته. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) : طالع بد بود و بد اختر شدم کم زده کوی قلندر شدم.نظامی ( از آنندراج ).
معنی کلمه کم زده در فرهنگ معین
( ~ . زَ دِ ) (ص . ) بی دولت ، بی اقبال .
معنی کلمه کم زده در فرهنگ عمید
۱. کسی که حقیر و فرومایه به شمار آمده. ۲. کم بخت. ۳. آواره، سرگشته.
معنی کلمه کم زده در فرهنگ فارسی
۱ - اظهار عجز کرده . ۲ - حقیر شمرده فرومایه محسوب شده . ۳ - کسی که پیوسته در قمار نقش کم زند . ۴ - کم بخت بیدولت . ۵ - آواره سر گشته . ۶ - کافر منافق .
معنی کلمه کم زده در ویکی واژه
بی دولت، بی اقبال.
جملاتی از کاربرد کلمه کم زده
گر قدم در ره تحقیق زنی سست مزن آن کسانیکه قدم را زده محکم زدهاند
برو ای غیر که خاموش لبان می دانند که بر این رشته گره بهر که محکم زده ایم
چشم تو هر دم به طعن گوید با چشم من مهره بدست تو بود کم زدهای خون گری
از سر نیستی چو سلطانی هستی هر دو کون کم زده ایم
کم زده بی همدمی هوش دم در نگذشته نظرش از قدم
کم زده بیش دست او بیش بهاییی بهار آمده عشر جود او نقد خزانه خزان
فواره در ترانه ز منقار مرغ او در باغ دهر کم زده مرغی چنین نوا
زادهٔ طبع نشئه زا کلکم زده بر صفحه، موج صهبایی
با دو سه در بند کمربند باش کم زن این کم زده چند باش