معنی کلمه کلیک در لغت نامه دهخدا
چون ببینم ترا ز بیم حسود
خویشتن را کلیک سازم زود.مظفّری ( از لغت فرس ص 272 ).کی فتد با قدر تو دیدار با چشم کلیک
کی رسد در مدح تو گفتار ربا پای قصیراثیراخسیکتی ( از آنندراج ).و رجوع به کِلِک شود.
کلیک. [ ک ِ ] ( ص ) احول باشد. ( برهان ).و رجوع به کَلیک شود. || ( اِ ) بمعنی انگشت کوچک بود که به عربی خنصر گویند. ( برهان ). انگشت کهین. ( آنندراج ). کلک. کلیچک. کلیکک. ( فرهنگ فارسی معین ). کالوچ. خردک. خنصر. انگشت خردک. انگشتک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کلیک. [ ک َ / ک ُ ] ( اِ ) نسترن. ( فرهنگ فارسی معین ). در کرج و حوالی آن نام نسترن است. نامی است که در شهرستانک به «رزا آن سرینی فلیا» داده می شود. ایت بورنی . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 270 و 271 شود.
کلیک. [ ک ُل ْ ی َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بلده است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 170 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
کلیک. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مهربان است که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و 396 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).