کلیم دست
معنی کلمه کلیم دست در فرهنگ معین
معنی کلمه کلیم دست در فرهنگ فارسی
معنی کلمه کلیم دست در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه کلیم دست
عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن پیش کلیم دست بدر می کنی مکن
نقاب شرم چو از روی آتشین برداشت کلیم دست به رخسار شمع طور گرفت
کارم از غم رونقی دارد کلیم دست بر سر آستین بر دیده است
از ترک خانمان به طلبکاری کلیم دست نوازش شجر طور شد بلند
پا ز جیب و دست از دامن همی جوید کلیم دست و پا گم کرده تا آن دست و پا را دیده است
پایم از بند تعصب گر برون آید کلیم دست دل گیرم بدست و سیر مشربها کنم
بحر کلیم دست بر این ابر طوروش با فال عید و نور انا لله رهبرش
هر که عاجزتر ازو خواسته امداد کلیم دستگیرش بود آنکس که زپا می افتد
طرفه حالیستکه در خون دل خویش کلیم دست و پائی نه و چون موج شنا باید کرد
هر گه کلیم دست دهد سر به پایش نه وقت معینی ز پی این نماز نیست