معنی کلمه کلید در لغت نامه دهخدا
دانش به خانه اندردر بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم.ابوشکور ( گنج بازیافته ص 41 ).به گنجی که بد جامه نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.فردوسی.کلید خورش خانه پادشا
بدو داد دستور فرمان روا.فردوسی.کلید شبستان بدو داد و گفت
برو تا که را بینی اندرنهفت.فردوسی.پناه روان است دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد.اسدی.کلید است ای پسر نیکو سخن مرگنج حکمت را
در این گنج بر تو بی کلید گنج نگشاید.ناصرخسرو.بقا به علم خدا و رسول و قرآن است
سرای علم و کلید در است قرآن را.ناصرخسرو.درگنج سعادت سازگاری ست
کلید باب جنت بردباری ست.( سعادتنامه ، منسوب به ناصرخسرو ).کلید همه دارملک سلاطین
به زیر گلیم گدایی طلب کن.خاقانی.عدل است و بس کلید در هشتمین بهشت
کو عدل اگر گشادن ِ این در نکوتر است.خاقانی.چشمه خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم.خاقانی.پس جمله حکما بر آن اتفاق کردند که این حادثه را جز کفایت کلید نتواند. ( سندبادنامه ).
ولیکن چو در شیشه افتاد سنگ
کلید در چاره ناید به چنگ.نظامی.فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی.نظامی.تو آنجا از جفت خویش چون کلید بر طاق و حلقه بر در مانی. ( مرزبان نامه ).
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.سعدی.چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانه ارزاق. ( گلستان ). کلید همه کارها صبر است. ( از تاریخ گزیده ).