معنی کلمه کلی در لغت نامه دهخدا
چون تو صنم و چو ما شمن نیست
شهری وکلی تویی و ماییم.سنایی ( از آنندراج ).تیز بر ریش و سبلت آن کل
خوه کلی باش و خوه بیابانی.سوزنی ( از آنندراج ).و رجوع به کُل شود. || ( اِ ) دهکده. ( ناظم الاطباء ). || ( حامص ) زندگانی و تعیش در ده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).
کلی. [ ک ُ ] ( اِ ) عربانه را گویند و آن دائره ای باشد حلقه دار که بیشتر عربان نوازند. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به معنی دف که به تازی عربانه گویند. ( فرهنگ رشیدی ). دف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
من و این ساده دلی بیهده بر هر سخنی
پای می کوبم چون گیلان بر نای و کلی .فرخی ( از آنندراج ).|| نوعی از ماهی هم هست و آن پر گوشت و کوچک می باشد و خوردنش قوت شهوت دهد و آن را عربان سمک رضراضی گویند. ( برهان ). قسمی از ماهی ریزه که مقوی باه باشد و آن را سمکه رضراضی گویند، زیرا که رضراض سنگ ریزه را گویند. ( آنندراج ). قسمی از ماهی ریزه که مبهی است و به تازی سمک رضراضی گویند، یعنی در آبهای سنگ ریزه دار می باشد که رضراض سنگ ریزه است. ( فرهنگ رشیدی ). نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب پهلوی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوضها نگهداری کنند. کولی ( در گیلکی ). رضراضی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کولی شود. || نام علتی و مرضی هم هست که آن را خوره گویند. ( برهان ). مرض خوره که به عربی جذام گویند... و عسرالعلاج است. ( از آنندراج ). خوره. ( ناظم الاطباء ). کُلَه. ( فرهنگ فارسی معین ): چنین نقل کنند که در دست او کلی افتاد، طبیبان گفتند دستش بباید برید... ( تذکرة الاولیاء ). و چون عیسی در یکی از شهرها بود، آمد یکی مرد از کلی جذام پر بود، عیسی را دید... و گفت : ای خداوند! اگر بخواهی بتوانی مرا پاک گردانی. عیسی دست خود برآورد و بدو گفت : خواستم ، پاک شو! همان ساعت کلی ازو رفت و پاک شد... ( انجیل فارسی ص 50 از حاشیه برهان چ معین ). || قرص نان روغنی بزرگ را هم گفته اند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیچه و کلوچه شود.