معنی کلمه کلک در لغت نامه دهخدا
سوگند خورم به هرچه هستم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا.ابوالمؤید ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).نویسنده از کلک چون خامه کرد
سوی مادر روشنک نامه کرد.فردوسی.نی چو معراج زمینی تا قمر
بلکه چون معراج کلکی با شکر.مولوی.نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد.مولوی.- کلک خایی ؛ جویدن نی ( نیشکر ) :
بعد شکر کلک خایی چون کند
بعد سلطانی گدایی چون کند؟مولوی.- کلک شکر ؛ نیشکر. ( آنندراج ) :
ز لفظ اومگر اندیشه کرد کلک شکر
ازآن قبل که میان دلش همه شکر است.انوری ( از آنندراج ) || قلم را گویند اما این لفظ مستعار بود و در اصل نی است . ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257 ). نی قلم کتابت را گویند خصوصاً. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). قلم. ( فرهنگ فارسی معین ). قلم. خامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مه بهمن و آسمان روز بود
که کلکم بدین نامه پیروز بود.فردوسی.کلکش چو مرغکی است دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر.عسجدی.رفته و فرمودنی مانده و فرسودنی
بود همه بودنی کلک فروایستاد .منوچهری.وگر از خدمتت محروم ماندم
بسوزم کلک و بشکافم انامل.منوچهری.گاه نظم و گاه نثر و گاه مدح و گاه هجو
روز جدو روز هزل و روز کلک و روز دن.منوچهری.تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او
دست او و جام او و کلک او و پالهنگ.منوچهری نکوبختی و دانش و کلک و تیغ
خدا هیچ ناداشته زودریغ.اسدی.بی هنردان نزد بی دین هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین ، نباشد کلک و آهن را ثمن.ناصرخسرو.ای گشته نوک کلک سخنگویت
در دیده مخالف دین نشتر.ناصرخسرو.کلک زان نام کرده اند او را
که سرش پای و پای سر باشد.