معنی کلمه کلچ در لغت نامه دهخدا
کلچ. [ ک َ ] ( اِ ) چرک. ( جهانگیری ). چرک و وسخ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیج وکلخچ شود. || عجب و خودستایی. ( جهانگیری ). عجب و خودستایی و تکبر و تجبر. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). عجب. خودستایی. تکبر. ( فرهنگ فارسی معین ).
کلچ. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) سبد کناس باشد که پلیدیها را بدان بکشند. ( جهانگیری ). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. ( ناظم الاطباء ). کلج [ ک َ / ک ِ ]. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلج شود.
کلچ. [ ک ُ ] ( اِ ) شکن زلف و کاکل. ( جهانگیری ). چین. شکن. ماز. نورد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کلج [ ک ُ ] شود.
- کلچ درکلچ ؛ چین درچین. و رجوع به کلج در کلج ذیل ترکیبات کلج شود.
|| نوعی از پوشش هم هست ،آن را از پشم بافند و از جانب کشمیر آورند. ( برهان ). پوششی باشد پشمینه که از تبت آورند. ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). نوعی از پوشاک پشمین که از کشمیر آورند. ( ناظم الاطباء ). پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
پیش تو چگونه آرم اندر ره
کلچ از تبت و لباده از دنبر.مختاری ( از فرهنگ رشیدی ).|| نان ریزه را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). نان ریزه. ( ناظم الاطباء ). نان ریز شده. ( از برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ).