معنی کلمه کلت در لغت نامه دهخدا
کلت. [ ک َ ] ( ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد. ) ( از ناظم الاطباء ). فراهم آوردن. ( آنندراج ). || ریختن چیزی را در ظروف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).ریختن در اناء. ( آنندراج ). ریختن چیزی را درخنور. ( از ناظم الاطباء ). || تاختن اسب را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || انداختن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). انداختن چیزی را و عبارت صاغانی چنین است : «کلت به ، رمی به ». ( از اقرب الموارد ).
کلت. [ ک ُل ْ ل َ ] ( ع ص ) فرس فُلَّت و کلت ؛ اسب تیزرو و شتاب. به تخفیف لام نیز آمده است. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرس فلت و کلت ؛ اسب تیزرو که فراهم آید و خود را جمع کند و برجهد. ( ازاقرب الموارد ). فرس فلت و کلت و فُلَت و کُلَت ، اسب شتاب تیزرو. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کُلَت شود.
کلت. [ ک ُ ل َ ] ( ع ص ) کُلَّت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کُلَّت شود.
کلت. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قطور است که در بخش حومه شهرستان خوی واقع است و 288 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
کلة. [ ک ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) پشه خان. ج ، کِلَل. ( منتهی الارب ). پرده نازک و رقیق که چون خانه دوزند تا خود رااز پشه نگاه دارند و عامه بدان ناموسیه گویند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به کِلَّه شود. || پرده تنک و نازک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ورجوع به کِلَّه شود. || طره پشم سرخ که بر هودج گذارند جهت آرایش. ( منتهی الارب ). پشمی است سرخ در سر هودج. ج ، کِلَل ، کِلاّ ت. ( از اقرب الموارد ). || حالت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
کلة. [ ک ُل ْ ل َ ] ( ع اِ ) مؤنث کُل . ( منتهی الارب ). تأنیث کل است و گویند: کلة امراءة، همانگونه که گویند: کل امری ٔ. ( از اقرب الموارد ). || تأخیر و درنگ. ( منتهی الارب ). تأخیر. ( اقرب الموارد ).
کلة. [ ک َل ْ ل َ ]( ع ص ) کارد کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).