معنی کلمه کلاله در لغت نامه دهخدا
گشت جهان کودک دوازده ساله
از سمنش روی و از بنفشه کلاله.ناصرخسرو.از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دولاله
بی خواب و بی قرارم چون بر گلت کلاله.سنائی.سر کلاله او برگ لاله بسپردی
اگر نسازدی آن لاله از کلاه سپر.سوزنی.ظلمتی گشته از نواله نور
لاله ای رسته از کلاله حور.نظامی.سرنهادم خمار می در سر
بر گل خشک با کلاله تر.نظامی.چون دید که دیلمست خاموش
کردش ز کلاله کوردین پوش.نظامی ( لیلی و مجنون ص 243 ).گوهر به کلاله کان برافشاند
وز گوهرکان شه سخن راند.نظامی.اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی.سعدی.نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید.حافظ.ز دست برد صباگرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن.حافظ.آن نافه مراد که می خواستم زبخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود.حافظ.بت دیلم مه مشکین کلاله
به مشکین چین گرفته روی لاله.( از انجمن آرا ).ایا شکسته سر زلف ترک شیرازی
کلاله های تو جراره های اهوازی.هدایت ( از آنندراج ).هر شب به یاد طره مشکین کلاله ای
مائیم و گوشه ای و سرشکی و ناله ای.هدایت ( از آنندراج ).- کلاله خاک ، توده خاک :
بر فرق چمن کلاله خاک
پیچیده شود چو مار ضحاک.نظامی. || دسته گل. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). جام گل. کاسه گل : در فصل ربیع کلاله لاله از قلال جبال... چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان. ( سند بادنامه ص 120 ).