کفیدن

معنی کلمه کفیدن در لغت نامه دهخدا

کفیدن. [ ک َ دَ ] ( مص ) ترکیدن و شکافتن و از هم باز شدن.( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ترکیدن. ( غیاث ) ( فرهنگ رشیدی ). از هم بازشدن.شکافته شدن :
کفیدش دل از غم چویک کفته نار
کفیده شود سنگ تیمارخوار.رودکی.بگفت این و از دیده شد ناپدید
جهاندیده یعقوب را دل کفید.شمسی ( یوسف و زلیخا ).یهودا چو آن زاری و لابه دید
روانش خلید از غم و دل کفید.شمسی ( یوسف و زلیخا ).زان میکفد ز دیدن او دیده های شاخ
کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار.سنایی.درحسرت آن دانه نار تو دل ما
حقا که چو نار است بهنگام کفیدن.سنایی.چون بر کف او ترنج دیدند
از عشق چونار می کفیدند.نظامی.شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفید
که قطره قطره خونش به ناردان ماند.سعدی.|| باز کردن. ( برهان )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از هم باز کردن. شکافتن. ( در معنی متعدی ). ( فرهنگ فارسی معین ). || کف کردن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کفیده شود.

معنی کلمه کفیدن در فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص ل . ) ترکیدن ، شکافتن .

معنی کلمه کفیدن در فرهنگ عمید

شکافتن، از هم باز شدن، ترکیدن، کفتن، کفتیدن: تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی: ۳۴۸ ).

معنی کلمه کفیدن در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) از هم باز شدن شکافته شدن : ( در حسرت آن دان. نار تو دل ما حقا که چو نار است بهنگام کفیدن ) . ( سنائی ) ۲ - ( مصدر ) از هم باز کردن شکافتن .

معنی کلمه کفیدن در ویکی واژه

ترکیدن، شکافتن.

جملاتی از کاربرد کلمه کفیدن

چون بر کف او ترنج دیدند از عشق چو نار می‌کفیدند
لب آن از دمیدن آبله کرد کف این از کفیدنش گله کرد
در حسرت آن دانهٔ نار تو دل ما حقا که چو نارست به هنگام کفیدن
مایهٔ نقرس و کفیدن پای همچو کفشی که باشد از آهن