معنی کلمه کفچه در لغت نامه دهخدا
گردان بسان کفچه ای گردن بسان خفچه ای
وندر شکمشان بچه ای حسناء مثل الجاریه.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 101 ).و دستی که در آن جودی نیست کفچه به از آن. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). و آن را که ریش کهن گردد و تری اندر شش بسیار باشد و حرارت و خشکی غالب نباشد اگریک کفچه قطران بدهند گر با انگبین سود دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و چهل روز در آفتاب نهند [ خمره پر از گل انگبین را ] و هر روز بکفچه بجنبانند... ( ذخیره خوارزمشاهی ). شراب خشخاش مقدار دو کفچه بوقت خواب دادن نزله را باز دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
دست کفچه مکن به پیش فلک
که فلک کاسه ای است خاک انبار.خاقانی.دست طمع کفچه چون کنی که به هردم
طعمی از این چرخ کاسه دار نیابی.خاقانی.گر بمیزان عقل یک درمی
چه کنی دست کفچه چون دینار.خاقانی.تا شکمی نان و دمی آب هست
کفچه مکن بر سر هر کاسه دست.نظامی.غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک کفچه دوغ.سعدی.ز دیگدان لئیمان چودود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسه آش.سعدی.چون قلندر مباش لوت پرست
کاسه از معده کرده کفچه ز دست.اوحدی.نه همچو دیک سیه رو شوم ز بهر شکم
نه دست کفچه کنم از برای کاسه آش.ابن یمین.گفتند که پاره ای چوب بید بیار تا کفچه ای تراشیم... دو گوشه جغرات آوردند و کفچه ای. ( انیس الطالبین بخاری ). خادمه مادر درویش دو گوشه جغرات و کفچه ای آورد. ( انیس الطالبین بخاری ).
روغنی کو پاچه جمع آورد و پیر کله پز
کفچه کفچه برتریت شیردان خواهم فشاند.بسحاق اطعمه.مرا نان ده و کفچه بر سر بزن. ( شاهد صادق ). اسطام.( بحر الجواهر )؛ سطام ، کفچه آتشدان. ( السامی ).