معنی کلمه کفچ در لغت نامه دهخدا
ای شده همچو کدو جمله شکم کفچ مکن
بهرپر کردن آن دست طمع سوی بسوی
تا شود بزمگه شاه سراپرده عشق
خانه خویش بپرداز از این کفچ کدوی.جامی ( از انجمن آرا و آنندراج ). || بمعنی کف صابون و کف شیرو کف آب دهن و امثال آن هم آمده است و آن را کفک نیز گویند و به عربی رغوه گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آب دهان. خیو. ( یادداشت مؤلف ) :
قی افتد آن را که سر وریش تو بیند
زان خلم و از آن کفچ چکان بر سر و رویت.شهید.فروهشته لفچ و برآورده کفچ
به کردار قیر و شبه کفچ و لفچ .فردوسی ( شاهنامه ج 4 ص 1654 ).|| پیچ و تاب سرزلف. ( ناظم الاطباء ). || نوعی از مار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کفچه و کفچه مار شود.
کفچ. [ ک ُ ] ( اِخ ) یا کوچ نام عشیره ای است که در حدود کرمان و مکران و بلوچستان حالیه ساکن بوده اند غالباً کوچ یا کفچ را با بلوچ مترادفاً نام می بردند و نام کفچ زیادتر از بلوچ برده می شد و کار این طایفه از روزگاران قدیم راه زنی و سرکشی بوده و با پادشاهان بزرگ نبرد کرده اند. طایفه مزبور بعد از عظمت دولت غزنوی رو به ضعف نهاد و بتدریج نام کفچ از میان رفت و تنها نام بلوچ باقی ماند. ( از حاشیه تاریخ سیستان چ بهار ص 86 ). این نام در تاریخ سیستان بصورت کفچان ( جمع آن ) ص 86 و کفچ و کفجان ص 213 و 316 و در وجه دین ناصرخسرو ( ص 54 ) بصورت کوفجان آمده. و رجوع به ماده قفص در همین لغت نامه شود.