معنی کلمه کفری در لغت نامه دهخدا
- کفری شدن ؛ سخت ناراحت و خشمناک شدن. نظیر بالا آمدن کفر. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ) :
نه به سر شوق نگاری نه حضوری تأثیر
عشق کفری شده از دست مسلمانی ما.محسن تأثیر( از آنندراج ).
کفری. [ ک ُ ف ُ / ک َ ف َ / ک ِ ف ِرْ را ] ( ع اِ ) شکوفه خرما یا غلاف وی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پوست بهار خرما. ( الفاظ الادویه ). کاردو. ( مهذب الاسماء ). پوست و غلاف شکوفه درخت خرما. ( تحفه ٔحکیم مؤمن ). کاناز. گوزه مخ. کم نخل. غنچه خرما. جفری. قشرالطلعة. ( یادداشت مؤلف ). || میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانندی پوشیده شده. شکوفه خرما. ( فرهنگ فارسی معین ).
و رجوع به تحفه حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود.
کفری. [ ک ُ ] ( اِخ ) شاعر و از نجبای یزدخاست فارس و از شاعران عهد صفوی است. از اوست :
یار اگر نازد ز بیت طاق ابرومی رسد
کان دو مصرع در بیاض آفتاب و ماه نیست.( از تذکره نصرآبادی ص 419 ).و رجوع به همین کتاب شود.
کفری. [ ک ُ ] ( اِخ ) میرحسن... از سادات تربت و در شاعری و شکسته نویسی استاد بود. از تربت به هند رفت و در درگاه خان خانان مورد توجه و عنایت قرار گرفت و در 1017 هَ. ق. درگذشت. از اوست :
چو بوی گل به گریبان غنچه بودم گم
بصد فریب در این گلشنم صبا آورد.
( از صبح گلشن چ سنگی ص 340 ) ( از قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3870 ).