کفری

کفری

معنی کلمه کفری در لغت نامه دهخدا

کفری. [ ک ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به کفر. کافر و بیدین. ( آنندراج ). بیدین و ملحد و فاسق و فاجر و بت پرست. ( ناظم الاطباء ). کسی که کفر می گوید. گاهی بصورت لقب برای اشخاصی که اظهار نارضایی از آفرینش می کنند و زبان انتقاد دارند بکار می رود: شیخ کفری. کریم کفری. دکتر محمدخان کفری و... ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || عصبانی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کفری شدن ؛ سخت ناراحت و خشمناک شدن. نظیر بالا آمدن کفر. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ) :
نه به سر شوق نگاری نه حضوری تأثیر
عشق کفری شده از دست مسلمانی ما.محسن تأثیر( از آنندراج ).
کفری. [ ک ُ ف ُ / ک َ ف َ / ک ِ ف ِرْ را ] ( ع اِ ) شکوفه خرما یا غلاف وی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پوست بهار خرما. ( الفاظ الادویه ). کاردو. ( مهذب الاسماء ). پوست و غلاف شکوفه درخت خرما. ( تحفه ٔحکیم مؤمن ). کاناز. گوزه مخ. کم نخل. غنچه خرما. جفری. قشرالطلعة. ( یادداشت مؤلف ). || میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانندی پوشیده شده. شکوفه خرما. ( فرهنگ فارسی معین ).
و رجوع به تحفه حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود.
کفری. [ ک ُ ] ( اِخ ) شاعر و از نجبای یزدخاست فارس و از شاعران عهد صفوی است. از اوست :
یار اگر نازد ز بیت طاق ابرومی رسد
کان دو مصرع در بیاض آفتاب و ماه نیست.( از تذکره نصرآبادی ص 419 ).و رجوع به همین کتاب شود.
کفری. [ ک ُ ] ( اِخ ) میرحسن... از سادات تربت و در شاعری و شکسته نویسی استاد بود. از تربت به هند رفت و در درگاه خان خانان مورد توجه و عنایت قرار گرفت و در 1017 هَ. ق. درگذشت. از اوست :
چو بوی گل به گریبان غنچه بودم گم
بصد فریب در این گلشنم صبا آورد.
( از صبح گلشن چ سنگی ص 340 ) ( از قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3870 ).

معنی کلمه کفری در فرهنگ معین

(کُ ) (ص نسب . ) کنایه از: خشمگین ، آشفته .

معنی کلمه کفری در فرهنگ عمید

۱. [مجاز] عصبی، خشمگین.
۲. مربوط به کفر.
۳. [قدیمی] کافر.

معنی کلمه کفری در فرهنگ فارسی

( دکتر ) محمد خان کرمانشاهی ابن پیر محمد زارع ( و . کرمانشاه ۱۲۴۵ - ف . ۱۳۲۶ ه ق . ) . وی ابتدا در نجف تحصیل کرد . سپس به کرمانشاه بازگشت و پس از فراگرفتن زبان فرانسوی در دارالفنون تهران بطبابت پرداخت و آنگاه بتشویق دکتر تولوزان و بامر اعتضاد السلطنه بفرانسه رفت و بعد از گذراندن پایان نامه خود در ۱۲۹۶ ه ق . بایران برگشت و معلم دارالفنون و رئیس مریضخانه دولتی گردید و بعدا از اطبای دربار سلطنتی شد و تا تاریخ فوت خود همواره باین قبیل مشاغل معالجه و تالیف سر- گرم بود . وی در پزشکی و فیزیک تالیفات متعدد دارد و ظاهرا ترجمه [ تلماک ] بفارسی نیز از اوست .
( اسم ) میو. خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیل. برگ غلاف مانند ی پوشیده شداه شکوف. خرما .

معنی کلمه کفری در دانشنامه عمومی

کِفری ( به عربی: کفری ) ( به کردی: کفری Kifrî ) شهری است در استان دیاله کشور عراق. این شهر مرکز شهرستان کفری است و در ۱۸۴ کیلومتری جنوب سلیمانیه در کوهپایهٔ کوه باباشهسوار ( به کردی و عربی: باباشاسوار Baba Şaswar ) واقع شده است.
شهر کفری به خاطر درخت های کنار خود شهرت دارد و چند چاه نفت که ادامه میدان نفتی کرکوک هستند در پیرامون آن قرار دارد. مردم آن از کردها و ترکمن های عراقی هستند. طایفه های اصلی کرد ساکن کفری عبارتند از داودی، جاف، زنگنه، همه وند و گیژ.
از محله های پیرامون شهر می توان از سرقلعه، زنانه، کوکس و خان نام برد. دو شهرک جباره ( ۱۰ کیلومتری جنوب کفری ) و قره تپه ( ۲۵ کیلومتری جنوب کفری ) پیش از این از توابع شهر کفری بودند، اما پس از سال ۲۰۰۳ به خانقین پیوستند و در روند انتخابات مجلس نمایندگان عراق در استان دیاله رای می دهند.
گفته می شود نام کفری از واژه عربی «کفر» به معنی درخت گز گرفته شده است.

جملاتی از کاربرد کلمه کفری

زلفت این رشتهٔ کفری که به هم پیوسته شیخ تسبیح کند پاره برهمن زنار
کافر نفست چو زبون تو شد گر همه کفری همه ایمان شوی
جز سخن کفری و ایمانی کجاست؟ خود سخن در کفر و ایمان می‌رود
تا دست به چشم شوخ و تنگش داریم کفری سر زلف مشک رنگش داریم
عاقل صاحب بصیرت بدین دریچه بصانعی و صنع تواند نگریست تا همچنان که ذات روح خویش را بدین صفات موصوف شناخت و دانست که روح او حی بود که اگر حی نبودی فعل ازو صادر نشدی و دانست که عالم است که اگر عالم نبودی این صنعتهای لطیف مناسب ازو در وجود نیامدی و دانست که مرید است که بی‌ارادت فعل از فاعل در وجود نیاید خاصه در زمانی دون زمانی تخصیص زمان در ایجاد فعل از فاعل اختیار و ارادت اثبات کند نه چنانک فلسفی سرگشته گوید که «صانع عالم را در ایجاد فعل ارادت و اختیار نیست» کفری بدین صریحی و جهلی بدین غایت و دلیری و گستاخیی بدین عظیمی «علیهم لعاین‌الله و علی محبیهم و مستبعیهم الی یوم‌الدین» و دانست که روح سمیع و بصیر و متکلم است و اگر نه این صفات در قالب پدید نیامدی. و دانست که قادرست که بی‌قدرت فعل محال بود و دانست که باقی است که بقای قالب نتیجه بقای روح است.
ای دوست عاشقان را دین و مذهب، عشق باشد که دین ایشان، جمال معشوق باشد؛ آنکه مجازی بود، تو او را شاهد خوانی. هر که عاشق خدا باشد، جمال لِقاءُ اللّه، مذهب او باشد؛ و او، شاهد او باشد؛ در حقیقت، کافر باشد؛ کفری که ایمان باشد باضافت با دیگران. مگر که این بیتها نشنیده‬ای:
چو فخری عزیز و چو فقری پریشان چو کفری سیاه و چو ظلمی مکدر
از تست اگر ساخته، پرداخته ما کفری نبود مطلب بی ساخته ما
بی شمع رویت کی برد جان ره به نور معرفت ای زلف شب! پیرامنت کفری که هست ایمان در او
اگر کفریم ایمان شو وگر جرمیم غفران شو وگر عوریم احسان شو بهشتی باش و رضوان شو