معنی کلمه کفایت در لغت نامه دهخدا
هیچ میدان فضل ومرکب عقل
در کفایت چو تو سوار نداشت.مسعودسعد.ای شاه فضل ، فضل وزیر مبارکت
صد معجزه همی به کفایت عیان کند.مسعودسعد.او یافت صد کرامت اگر مدتی نیافت
او داشت صد کفایت اگر دودمان نداشت.مسعودسعد ( دیوان ص 77 ).چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است. ( کلیله و دمنه ).
ای کحل کفایت تو بوده
از دیده آخرالزمانم.خاقانی.از سخا وصف زبیده خوانده ام
و ز کفایت رای زبّا دیده ام.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 292 ).و اعضاء آن حضرت بتقدم او در کفایت و کیاست معترف. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 24 ). آثار کفایت رئیس ابوعلی و کیفیت حال شهر و رعیت پیش سلطان موقع تمام یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاًص 439 ). مدتی ملابست عمل جوزجان کرده وآثار کفایت در مباشرت آن شغل ظاهر گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 362 ).
ای عقل مراکفایت از تو
جستن زمن و هدایت ازتو.نظامی.چاره صبر است و احتمال فراق
چون کفایت نمی کند اثری.سعدی ( بدایع ). || اداره امور به وجهی نیک. ( از فرهنگ فارسی معین ). راندن کارها با شایستگی و لیاقت. انجام دادن کارها با شایستگی و لیاقت. به انجام رساندن کارها به وجهی شایسته. پایان دادن به کارها : خواجه احمد عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320 ). به هر مهم که او را پیش آمدی به تن خویش روی به کفایت آن نهادی.( فارسنامه ابن البلخی ص 72 ).
ای هر کفایتی را شایسته و امین
وی هر بزرگئی را اندر خور و سزا.