معنی کلمه کفاف در لغت نامه دهخدا
آب زدند آسیای کام ز کینه
کینه چه دارند کاسیا به کفاف است.خاقانی.خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست
بالای این سه چیز در افزای کس نیافت.خاقانی.بدان سرمایه راست شود و کفافی حاصل آید. ( سندبادنامه ص 299 ).
تندرستی و ایمنی و کفاف
این سه مایه است و دیگران همه لاف.نظامی.یکی را کرم بود و قوت نبود
کفافش بقدر مروت نبود.سعدی.تا بدانی که مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است. ( گلستان سعدی ). پنجم کمینه پینه دوزی که به سعی بازو کفافی حاصل کند. ( گلستان سعدی ).
و گر کفاف معاشت نمی شود حاصل
روی و شام شبی از جهود وام کنی.ابن یمین.- کفاف دادن ؛ بسنده بودن. ( یادداشت مؤلف ) :
خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما
کفاف کی دهد این باده ها بمستی ما.( از امثال و حکم ج 3 ص 1220 ).- مقدار کفاف ؛ مقدار کافی که نه زیاد باشد و نه کم. ( ناظم الاطباء ).
- وجه کفاف ؛ وجه بقدر احتیاج و بقدر کفایت.
( ناظم الاطباء ).
کفاف. [ ک ِ ] ( ع اِ ) کفاف الشی ٔ؛ فراز گرفتن هر چیزی و پیرامون و کناره آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فراز چیزی و پیرامون و کرانه آن چیز. ( ناظم الاطباء ). کفاف چیز. گرداگرد او. ( شرح قاموس ) کفاف الشی ٔ، حتار آن. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || کفاف السیف ؛دم شمشیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دم شمشیر و تیزی آن. ( ناظم الاطباء ). کفاف شمشیر؛ دم تیز آن. ( از اقرب الموارد ). || آنچه بر چیزی دوزند. ( ناظم الاطباء ). جای حاشیه دوزی لباس. ( از اقرب الموارد ).