معنی کلمه کفات در لغت نامه دهخدا
- کفأت داشتن ؛ هم مرتبه بودن. هم درجه بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) : و نگذارد که نااهل بدگوهر خویشتن را در وزان احرار آرد و با کسانی که کفأت ایشان ندارد خود را هم تگ و هم عنان سازد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 345 ). || برابری و یکسانی زن و شوی : کریمه ای که به جلالت اصالت و کفایت کفأت آراسته بود از بهر او بخواست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 397 ). و رجوع به کفاءة شود.
کفات. [ ک ِ ] ( ع مص ) با کسی پیشی گرفتن در دویدن. مکافتة. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). پیشی گرفتن. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به کَفت ( ع مص ) شود.
کفات. [ ک َف ف ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شیر. اسد. ( از اقرب الموارد ).
کفات. [ ک ِ ] ( ع اِ ) فراهم آوردنگاه چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). جایی که درآن فراهم آیند و جمع شوند. ( از اقرب الموارد ). جایی که مردم جمع شوند. ( یادداشت مؤلف ) : الم نجعل الارض کفاتاً. ( قرآن 25/77 ). || ( مص ) بناگاه مردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مکافتة. ( منتهی الارب ): مات کفاتاً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اقرب الموارد شود.
کفات. [ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ کافی. مردان کافی و با کفایت و درست و کامل و فاضل و کارکن و مردان قابلی که از عهده تکالیف امور محوله بخود بخوبی برمی آیند. ( از ناظم الاطباء ). مردان با کفایت. رجال کاردان. کارگزاران. ( فرهنگ فارسی معین ). دانایان کارگزار. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
خواجه بزرگ بوعلی آن سید کفات
خواجه بزرگ بوعلی آن مفخر گهر.فرخی.در همه معانی مقابله کفات نزدیک اهل مروت معتبر است. ( کلیله ودمنه ). از کفات ایام و دهات روزگار کس در گرد او نرسد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 357 ). رجوع به کافی و کفاة شود.
کفاة. [ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ کافی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). کفات : سه کس از دهات عالم و کفاة بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. ( سندبادنامه ص 293 ). باب ششم در لطایف اشعار وزراء و صدور و کفاة. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 9 ).