معنی کلمه کفاء در لغت نامه دهخدا
کفاء. [ ک ِ ] ( ع اِ ) همتا و برابر و مثل و نظیر. ( ناظم الاطباء ). مثل. ( از اقرب الموارد ). مانند و برابر. ( آنندراج ). یقال «لا کفاء له ؛ ای لانظیر» و «هذا کفاؤه ؛ ای مثله » و «الحمدﷲ کفاء الواجب »؛ ای مایکون مکافئاً له ، ای مساو له. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). در تداول فارسی زبانان «کفا» بی همزه آخر بکار رود :
گفت آسمان ، چو خانه ات آفاق و توچو بوم
من سقف بر سر تو،توام چون بوی کفا.اسدی.|| توانائی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). توانایی و طاقت. ( ناظم الاطباء ). یقال «ما لی به قبل و لاکفاء»؛ ای طاقة المکافاءة. ( منتهی الارب ). || پرده ای است از بالا تا پائین خیمه ( یا خانه ) از دنباله آن ، یا پاره ای در مؤخر خیمه ، یا دو پاره جامه که بر یکدیگر دوخته در مؤخرخیمه دوزند، یا گلیم که بر خیمه اندازند چندانکه برزمین رسد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از شرح قاموس ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). دامن خیمه. ( مهذب الاسماء ).
کفاء. [ ک َ ] ( ع اِ ) پاداش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پاداش و جزا. || همتا و مانند. ( ناظم الاطباء ).
کفاء. [ ک ِ ] ( ع اِ ) ج ِ کَف ء. ( ناظم الاطباء ). ج ِکفؤ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( شرح قاموس ). || ج ِ کفی ٔ. ( از تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ). رجوع به مفردات کلمه شود.