معنی کلمه کف زدن در لغت نامه دهخدا
مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شورشان کف میزنند .مولوی.تو نبینی برگها را کف زدن
گوش دل باید به از گوش بدن.مولوی.چون شرر هر که دلش گرم خیال تو شود
رقص از کف زدن سنگ تواند کردن.طاهر وحید ( از آنندراج ). || سیلی زدن :
وگر برزند کف به رخسار تو
شود تیره از زخم دیدار تو
میاور تو خشم و مکن روی زرد
بخوابان تو چشم و مگو هیچ سرد.فردوسی. || گرفتن کف چیزی با کفگیر و غیره. ( یادداشت مؤلف ).
- کف چیزی را زدن ؛ گرفتن کف روی مایع جوشان. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- کف کسی رازدن ؛ وقتی که کسی خیلی عصبانی شود هارت و پورت کند، بدو گویند کفش را بزن سر نره ! نظیر: جوش مزن شیرت خشک می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).