معنی کلمه کعب در لغت نامه دهخدا
مرد از پی راه کعبه تازد
آن طفل بود که کعب بازد.خاقانی.به فرفره به مشاق و به کعب و سرمامک
به خرد چاهک و چوگان و گوی در طبطاب.خاقانی.- کعب ادرم ؛ پژول ناپدید از گوشت. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- کعب اصمع ؛ پُژول خرد. بجول خرد. ( مهذب الاسماء ).
|| مچ پای آدمی. بعضی ها مفصل بین ساق و قدم دانند و بعضی دیگر مفصل زیر عظم. ( ناظم الاطباء ). استخوان بلند پشت پای که بستنگاه شراک باشد. ( منتهی الارب ). ج ، کعوب ، اکعب ، کعاب. استخوان متصل به ساق است و به فارسی قاب نامند و بهترین او کعب گاو است و خوک است و خواص کعب خوک مذکور شد و سوخته کعب البقر جهت سپرز و تقویت باه و با عسل جهت تقویت جگر تفریح دل نافع و قدر شربتش تا سه قاشق. ( تحفه حکیم مؤمن ) : صقلابیان همه پیراهن و موزه تا به کعب پوشند. ( حدود العالم ).
بساق عزم تو و کعب حزم تو نرسد
اگر بگیرد تا قلب و محور آتش و آب.مسعودسعد.آتشین آب از خوی خونین برانم تا به کعب
کاسیاسنگی است برپای زمین پیمای من.خاقانی.به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست
فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب.خاقانی.موج خون منت به کعب رسد
دامن حله بیشتر برکش.خاقانی.آه از این گریه که گه بندد و گه بگشاید
گه به کعب آید و گاهی به کمر می نرسد.خاقانی.سلطان بفرمود تا شمشیر هریک تخت بندی سازند و بر کعب او نهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). خوارزمشاه را به دست آوردند و قیدی که بر پای ابوعلی بود بر کعب او نهادند و در یک لحظه حالت هر دو شخص متبدل شد امیر اسیر گشت و اسیر امیر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
که بی گردش کعب و زانو و پای
نشاید قدم بر گرفتن ز جای.سعدی ( بوستان ).احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید. ( گلستان سعدی ).