کعاب. [ک َ ] ( ع ص ) دختر پستان برآورده و نارپستان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کعاب. [ ک ِ ] ( ع اِ ) ج ِ کعب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کعب در این لغت نامه شود.
معنی کلمه کعاب در فرهنگ معین
(کِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ کعب .
معنی کلمه کعاب در فرهنگ عمید
= کعب
معنی کلمه کعاب در فرهنگ فارسی
جمع کعب
معنی کلمه کعاب در ویکی واژه
جِ کعب.
جملاتی از کاربرد کلمه کعاب
توأم بختی و سهمت را معلی و رقیب آسمان اندر سهام و در کعاب انداخته
اکنون چون این بگفتم و علتهاء اسبان بدانستی نیز بدانک هر یکی را نامی است چون: اسار و کعاب و مشمش و عرن و شقاق و قمع و ناموره {و} جذام و برص و جرد و نمله و ملح و نفخه و فندوارارتعاش و سرطان و فتق و مکتاف و قفاص و رئوم و معل و عضاض و سمل و سفتنی و رهصه و بره، این همه علتها مجمل بگفتم، اگر همه تفسیر کنم دراز گردد، این همه که گفتم عیب است و پیری از همه عیبها بتر بود، این همه عیبها که گفتم بتوان بردن و عیب پیری را نتوان بردن؛ اما اسب بزرگ خر یا پنج دانگی، اگر چه مرد منظرانی باشد بر اسب کوچک نماید و بدانک پهلوی اسبان بیشتر از جانب راست استخوان زیادت باشد، بشمار اگر دو با یک دیگر راست بود بخر بزیادت از آنچ ارزد، که هیچ اسب از وی سبق نتواند برد و هر چه بخری از چهارپای و ضیاع و عقار و غیر آن چنان خر که تا زنده باشی منافع آن به تو میرسد و بعد از آن از تو به همالان و وارثان تو میرسد، بیشک آخر ترا زن باشد و فرزند، آن چنانک {لبیبی گوید}: هر که مردست جفت او زن بود.