کشی

معنی کلمه کشی در لغت نامه دهخدا

کشی. [ ک ُ شا ] ( ع اِ ) ج ِ کُشیُة. ( منتهی الارب )
کشی. [ ک َ ] ( حامص ) حالت و چگونگی کش. تندرستی.خوشی. گشی هم آمده است. ( برهان ). خوبی :
که افزونی از دوست بستایدش
بلندی و کشی بیفزایدش.فردوسی.نکوئی سپاه است و شاهش تویی
کشی آسمان است و ماهش تویی.فردوسی.آن به کشی رتبت میدان خسرو روز جنگ
وین به خوبی شمسه ایوان خسرو روزبار.فرخی.هست در آن بس کشی جامه زتن در کشی
در کشی و برکشی بنده ت را بر چکاد.منوچهری.بمهر و خنده و بازی و خوشی
بدو گفت ای همه خوبی و کشی.( ویس و رامین ).تا بجهان کشی است و خوشی صد ره
خوش زی و کش با سمن رخان پریوش.سوزنی.آن را که به طبع در کشی نیست
پروای خوشی وناخوشی نیست.نظامی.غیرچستی و کشی و روحنت
حق مر او را داده بد نادر صفت.مولوی.جان آتش یافت زان آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی.مولوی. || غنج. ناز. ( زمخشری ). دلال. کرشمه. ادا و اطوار دلربا. دلبری. خوشخرامی :
چون ریاضتش کند رایض چون کبک دری
بخرامد بکشی در ره و برگردد باز.منوچهری.چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان کشی روان زیر محامل.منوچهری.بنالد مرغ با خوشی ببالد مورد باکشی
بگرید ابر با معنی بخندد برق بی معنی.منوچهری.خوب داریدش کز راه دراز آمد
با دو صد کشی و با خوشی و ناز آمد.منوچهری.چو بشنید این سخن ویس پریزاد
بشرم و ناز و کشی پاسخش داد.( ویس و رامین ).نماید دوست چندان ناز و کشی
که در مهرش نماند هیچ خوشی.( ویس ورامین ).همی کشی کنم با تو همی ناز
به نیک و بد مکافاتت کنم باز.( ویس و رامین ).بدش دختری لاله رخ کز پری
ربودی دل از کشی و دلبری.اسدی.عطاروار یک چند از کبر و ناز و کشی
سنبل به عنبر تر بر سر همی سرشتی.ناصرخسرو.درآمد از در حجره بصد هزار کشی
فرونشست به پیشم چو صد هزار نگار.مسعودسعد.در شهد چه خوشی ست که در کام تو نیست

معنی کلمه کشی در فرهنگ معین

(کَ ش ) (حامص . )۱ - خوشی ، تندرستی . ۲ - خودستایی ، غرور.

معنی کلمه کشی در فرهنگ عمید

خوبی، خوشی: بنالد مرغ با خوشی، ببالد مور با کشی / بگرید ابر با معنی، بخندد برق بی معنی (منوچهری: ۱۲۳ ).

معنی کلمه کشی در فرهنگ فارسی

خوشی نیکویی : ( بچشم گوزنست و رفتار کبک بکشی چو گورست و کبر پلنگ ) . ( طاهر بن فضل ) ( ز خوبی همچو باغ نو بهاری ز کشی چون گوزن مرغزاری ) . ( ویس ورامین )
عمل کشیدن و همواره بصورت ترکیبی استعمال میشود در تمام معانی اعم از نقل و حمل یا تحمل یا پیمودن و نظایر آن

معنی کلمه کشی در ویکی واژه

elastico
خوشی، تندرستی.
خودستایی، غرور.

جملاتی از کاربرد کلمه کشی

لشکر کشید عشق و دلم ترک جان گرفت صبر گریز پای سر اندر جهان گرفت
ز سرکشی به سر آید از آنکه دست قضا چو کودکیش همی پرورد به خون جگر
خاک پایت شدن چه سود کند چون تو از سرکشی نمی گذری
مسیحی چو زانگونه شه را بدید چو ناقوس از دل خروشی کشید
گر فتد آفتاب در پی او روی از سرکشی به پس نکند
من اگر می می‌خورم تو چیز دیگر می‌خوری ور من افیون می کشم‌ تو چیز دیگر می کشی
ز بیم این که کشیده است تیغ بر شبنم همیشه زرد بود آفتاب را رخسار
سکندر سپه را به بابل کشید ز گرد سپه شد هوا ناپدید
بر صفحه جهان رقم نیستی کشیم زان پیش کز قلمرو هستی برون رویم
افتاده به دام خود چو دیدش برجست و چو جان به بر کشیدش
علاوه بر ادعای نسل‌کشی، ادعاهای اجباری اخراج قوم هزاره و تاجیک از مناطق تحت کنترل یا تسخیر طالبان و همچنین آزار و اذیت این اقلیت‌ها در سراسر مناطق تحت کنترل طالبان وجود دارد.