کشک

کشک

معنی کلمه کشک در لغت نامه دهخدا

کشک. [ ک َ ] ( اِ ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. ( از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه گردوئی و بزرگتر و در کرمان چون قلمی کنند. اَقِط. پینو. بینو. ( یادداشت مؤلف ) :
زن آقا دهد بمهمان دوغ
چه کند نیستش جز این در مشک
کهنه مشکش مباد هیچ تهی
یارب از دوغ تازه یعنی کشک.خاوری کاشانی ( از انجمن آرا ).کدک و کشک نهاده ست و تغار لورو دوغ
قدحی کرده پر ازکنگر و کنب خوشخوار.بسحاق اطعمه.- کشک بادنجان ؛ کشکه بادنجان. کشک و بادنجان. طعامی که از بادنجان سرخ کرده در روغن کنند و دوغ کشک بر آن ریزند. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب کشکه بادنجان شود.
- کشک چغندر ؛ چغندر پخته یا لبو را قطعه قطعه کنند و در آب کشک داخل نمایند طعامی سازند و قبل از غذا یا بعد از غذا خورند چون آب دوغ و ماست لبو و ماست چغندر. ( یادداشت مؤلف ).
- کشک سیاه ؛ قره قوروت. قوروت سیاه. ترف. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
آخوند نباتی یعنی کشک . ( یادداشت مؤلف ).
این حرفها همه کشک است ؛ این سخنها همه واهی و بیخود است.
چه کشکی چه پشمی ؛ جمله ای است که انکار را گویند.
سگی که برای خودش پشم نمی کند برای دیگران کشک نخواهد کرد ؛ نظیر آنکه بخود نمی رسد به دیگران چه رسد.
گفت کشک چه پشم چه ؛ انکار تمام کرد.
رجوع به کلمه قوروت شود.
|| جویا گندم مقشر کوفته و غالباً بوقت استعمال مضاف الیه آن می آید چون کشک جو یا کشک گندم. صُلت. نیم کو. پله کو. ( یادداشت مؤلف ). مدقوق الحنطة و الشعیر. ( بحر الجواهر ). کشک که بطور مطلق استعمال شود مقصود آردجو است :
یکی پاره پاره بگسترد مشک
نهاده به غربال بر نان کشک.فردوسی.یکی بود دستار در زیر مشک
به بازار شد گوشت آورد و کشک.فردوسی.همه پوستین بود پوشیدنش
ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش.فردوسی.پر شود معده ترا چون نبود میده زکشک
خوش کند مغز ترا گر نبود مشک سداب.ناصرخسرو.علی را چشم درد کرد گفت از این مخور و از این خور یعنی چکندر بکشک جو پخته. ( کیمیای سعادت ). بگیرند بنفشه خشک و تخم خطمی و کشک جو و سبوس گندم ازهریکی یک مشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آشامیدنیها از عدس و نشاسته و کشک جو و از گاورس بسازند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). بگیرند کرنج پارسی سه درم کشک جو هشت درم. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بگیرند عناب بیست عدد و سپستان پنجاه عدد کشک جو یک مشت تخم خشخاش سپید هفت درمسنگ. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سر بره و دست و پای او پاک کنند و بکوبند و یک مشت کشک گندم و ده درمسنگ شبت. پس حسوئی باید ساخت از کرنج شسته و کشک جو و کشک گندم. ( ذخیره خوارزمشاهی ) بگیرند انجیر پنج عدد... کشک جونیم کوفته یک کف. ( ذخیره خوارزمشاهی ) و طعام اسفاناج و ماش مقشر و کدو و کشک جو فرمایند به روغن بادام. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه کشک در فرهنگ معین

(کَ شْ ) (اِ. ) ۱ - تَه ماندة ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند. ۲ - مجازاً: هیچ ، پوچ . ، ~ ِ خود را سابیدن سرش به کار خودش بودن .

معنی کلمه کشک در فرهنگ عمید

ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، قروت، پینو، پینوک، رخبین، ریخبین، کتخ، کتغ.

معنی کلمه کشک در فرهنگ فارسی

دردی ماست یادوغ که پس ازجوشانیدن خشک کنند، قروت، پینووپینوک ورخبین وریخبین وکتخ وکتغ هم گفته شده
( اسم ) عکه عقعق .

معنی کلمه کشک در دانشنامه عمومی

کشک (مهرستان). کشک، روستایی در دهستان زابلی بخش مرکزی شهرستان مهرستان در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۹۳ نفر ( ۲۰ خانوار ) بوده است.

معنی کلمه کشک در دانشنامه آزاد فارسی

کَشْک (dried whey)
فرآورده ای سنگین اما مُغذّی از شیر. تهیه کشک و استفاده از آن از زمان های بسیار قدیم در بیشتر نقاط ایران مخصوصاً در بین عشایر، و بعضاً در کشورهای مجاور ایران متداول بوده است. برای تهیۀ کشک، شیر را به ماست و سپس دوغ تبدیل می کنند و آن را در مشک های بزرگ و اسبابی که تولوم نام دارد، «می زنند»، با حرکت دادن سریع و متوالی این وسیله، کره از دوغ جدا می شود. آن گاه دوغ باقی مانده را می جوشانند. براثر تبخیر آب ماده ای خمیر مانند به دست می آید که آن را در کیسه می ریزند و می آویزند تا آب آن خارج شود. بعد به ماده سفت شده نمک نسبتاً فراوان می افزایند تا از فساد آن جلوگیری شود؛ سپس آن را به شکل گوی یا مکعب یا قرص در آورده و در آفتاب خشک می کنند. کشک دارای مواد پروتئینی و معدنی فراوان و ارزش غذایی زیاد است. عشایر، در زندگی روزمره، کاروان ها در سفر و سربازان در جنگ از کشک به عنوان مادۀ غذایی استفاده می کردند. در نواحی غربی ایران به ویژه لرستان کشک را پیش از خشک شدن با بلغور، سبزی های صحرایی و کوهستانی مخلوط می کنند و بعد با جوشاندن این مخلوط در آب، نوعی آش تهیه می شود که در زمستان بسیار مورد استفاده است. از کشک در غذاهای دیگر سنتی نیز به مانند مادۀ افزودنی استفاده می شود. آب چکیده از کیسۀ کشک را هم می جوشانند و از آن مادۀ سیاه رنگی به نام قره قوروت (لغت ترکی به معنای کشک سیاه) به دست می آورند که به منزله نوعی چاشنی بسیار ترش در برخی غذاها به کار برده می شود.

معنی کلمه کشک در ویکی واژه

تَه ماندة ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند.
مجازاً: هیچ، پوچ. ؛ ~ ِ خود را سابیدن سرش به کار خودش بودن.

جملاتی از کاربرد کلمه کشک

اولاد بنی آدم و با این همه جود شرمنده احسان توام یعنی کشک
پتاکی در مرحلهٔ سوم جیرو دیتالیای ۲۰۰۶ به دلیل تصادف کناره‌گیری کرد. او مرحله را با کشکک شکسته به پایان رساند. پتاکی در ۵ مرحلهٔ جیروی ۲۰۰۷ برنده شد و تعداد پیروزی‌های خود در پروتور را به ۲۱ رساند. در آن سال او توانسته‌بود برندهٔ مسابقهٔ کلاسیک پاریس–تور شود. پتاکی با حمایت اریک زابل از رقیبان خود پیشی گرفت و قهرمانی را به دست آورد.
ز کشکول گدایی فارغ است آنکس که قانع شد بکشتی نیست حاجت آب باریک قناعت را
مرا افگنده بر خاک مذلت پله هستی بلندی های بیجا کشکشان آورد در پستی
همه پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش
روی اندر مسجد و محراب کن طعمه اندر نان جو کشک آبکن
این روستا در بخش کشکوئیه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۰، جمعیت آن ۱٬۸۰۴ نفر (۴۷۷خانوار) بوده‌است.
نیست دانم که در ولایت تو هست و کم قیمت است یعنی کشک
گرفت ازکفش شاه کشکول آب فرو ریخت آن آب را بر تراب
احمدآباد هرندی، روستایی از توابع بخش کشکوئیه شهرستان رفسنجان در استان کرمان ایران است.
درافکنند به دز تیر چرخ و کشکنجیر برآورند عدو را دمار از میهن
نه بینی لولی‌ کرمان‌ که دلش از سبعهٔ الوان گزایان است و در جان بویهٔ‌ کشکین سیرینش
لقمهٔ بی شبه در کشکول فقر آماده است خون دلها نعمت الوان خوان دولت است