معنی کلمه کشش در لغت نامه دهخدا
منه بیش از کشش تیمار بر تن
بقدر زور من نه بار بر من.نظامی. || جذب. جاذبه. جلب. جذبه. ( یادداشت بخط مؤلف ) : در خاطر کششی پیدا شد که حلقه بر در این خانه زنم همینکه دست بر در آن خانه رسانیدم... بعد از مدتی مرا کششی پیدا آمد بطرف بخارا نتوانستم توقف کردن. ( انیس الطالبین بخاری ) این گفتم کشش من زیاده شد آن طعام را بر همان حال گذاشتم و روی در آن ریگستان آوردم من چرا از غیر تو ترا طلبم این گفتم کشش من زیاده شد. ( انیس الطالبین بخاری ).
کشش خود نخواهم من آهنین جان
که از سنگ آهن ربا می گریزم.خاقانی.گرچه رهرو نکند وقفه کنم وقفه ازانک
کشش همت اخوان بخراسان یابم.خاقانی.کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.خاقانی.رفتی اگر نامدی آرام تو
طاقت عشق از کشش نام تو.نظامی.طبایع جز کشش کاری ندانند
حکیمان این کشش را عشق خوانند.نظامی.مار مخوان کاین رسن پیچ پیچ
با کشش عشق تو هیچ است هیچ.نظامی.کششهایی بدان رغبت که باید
چو مغناطیس کاهن را رباید.نظامی.چون کشش از حد و غایت درگذشت
هم وسائط رفت و هم اغیار شد.عطار.بی موکل بی کشش از عشق دوست
زانکه شیرین کردن هر تلخ ازوست.مولوی.پارسی گوئیم یعنی این کشش
زآن طرف آید که آمد این چشش.مولوی.به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن.حافظ.تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد.حافظ.هرذره که بینی از کم و بیش
دارد کششی به مرکز خویش.امیرحسینی سادات.|| عمل راه رفتن شبانروزی را گویند بر سبیل تواتر. ( از برهان ). || رفتار با ناز و غمزه و عشوه و کرشمه و شادمانی و جاذبه به ایماء واشارات. ( از برهان ). || طول مدت. امتداد زمان. ( انجمن آرای ناصری ). مد. ( یادداشت مؤلف ). || عمل تدخین تنباکو و توتون. ( یادداشت مؤلف ): این تنباکو رنگش بد است اما کشش آن خوبست. || عمل با کمان زدن ذوات الاوتار مثل ویلن ، مقابل گَزِش. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) پَی. چون سریشم سفت. || وزن. || دایره.( یادداشت مؤلف ) : نباید که را چند نون باشد و یا نون به ری ماند و چشمهای واو و قاف و فا درخور یکدیگر و بریک اندازه بود نه تنگ و نه فراخ و کشش «ن » و «ق » و «ص » همچنین. ( نوروزنامه ).