کشخ. [ ک َ ش َ ] ( اِ ) طنابی که در جای سایه بندند و خوشه های انگور را بر روی آن اندازند تا باد خورد و خشک شود. ( از برهان ) ( از جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ) : دختر رز برهنه آونگان مانده چون کشمش از فراز کشخ.نزاری قهستانی ( از فرهنگ رشیدی ).
معنی کلمه کشخ در فرهنگ معین
(کَ شَ ) (اِ. ) ریسمانی که خوشه های انگور را بر روی آن بیاویزند تا باد بخورد و خشک شود.
معنی کلمه کشخ در فرهنگ عمید
ریسمانی که خوشه های انگور را به آن می آویزند تا خشک شود.
معنی کلمه کشخ در ویکی واژه
ریسمانی که خوشههای انگور را بر روی آن بیاویزند تا باد بخورد و خشک شود.
جملاتی از کاربرد کلمه کشخ
بحرص خواسته ورزی قرین قارون شد جز این خسیس نزیبد قرین آن کشخان
والله اگر مادر فضل و هنر مثل تو یکشخص دگر پرورد
تا نگویی چو شعر برخوانم کاین چه بسیار گوی کشخانیست
گهی به قهقهه خندانکه شه به هر سالی چرا مبالغ چندین دهد بدین کشخان
این دو سه کشخان برون ز عدل و ز انصاف این دو سه غر زن بری زدین و ز ایمان
دارم امید که این بار سر خنجر تو جای جز در دل آن کافر کشخان نکند
نظم شکر و شکایتست از ما خط حری و قسم کشخانی
و آنچنان سرد پوز گنده بروت و آنچنان کون فراخک کشخان
شنو باز از ولیی کو بود خاص بختمیت چه یکشخص اندر اشخاص
بدین شرف که تو داری و این کرم که تراست چه جای اینهمه مادر غری و کشخانیست