معنی کلمه کشتی بان در لغت نامه دهخدا
تو گفتی هریکی زیشان یکی کشتی شدی زان پس
خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان.عسجدی.خواجه گر نوح راست کشتیبان
موج طوفانش محنت افزاید.خاقانی.گفت چند بار به کشتی در بودم و کشتیبان نمی شناخت جامه خلق داشتم و مویی دراز و بر حالی بودم که از آن اهل کشتی جمله غافل بودند. ( تذکرة الاولیاء عطار ). یکی در میان ایشان کشتی بانان را گفته بود که من سلطان جلال الدین ام. ( جهانگشای جوینی ).
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان.سعدی.ای دل ار سیل فنا بنیان هستی برکند
چون ترا نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور.حافظ.