کشانش
جملاتی از کاربرد کلمه کشانش
نشانیهاست در چشمش نشانش کن نشانش کن ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن
میکشانش در جهاد و در قتال مردوار الله یجزیک الوصال
فلک کرده هر صبح با کاسهٔ مهر ز دربار دردی کشانش گدایی
کوه اگر سر بکشد از تو، ضعیفی چو نسیم از درت رفت و کشانش به گریبان آورد
کشانش برون برد از آن رزمگاه بگردان سپردش به پیش سپاه
شانه کو گم کرده بر فرق تو ره مو کشانش رو به ره آورده ای
کشانش بیارد گیو دلیر بپیش جگر خسته بهرام شیر
منقش چون سپهر پرکواکب عصای کهکشانش چوب حاجب
ره کهکشانش ره کهکشان سرش سر به سر بر سر کهکشان
برد کشانش عسس کینه جوی تلخ سخن گشته، ترش کرده روی