کسوب

معنی کلمه کسوب در لغت نامه دهخدا

کسوب. [ ک َ ] ( ع ص ) کثیرالکسب. ( اقرب الموارد ). بسیار ورزنده.( ناظم الاطباء ). ورزنده. || ( اِ ) شی ٔ، یقال ما له کسوب ؛ ای شی ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
کسوب. [ ک َس ْ سو ] ( ع اِ ) شی ٔ، یقال ما ترک کسوبا و لابسوبا؛ ای شیئاً. ( اقرب الموارد ). ما له کسوب ؛ یعنی نیست مر اورا چیزی. ( ناظم الاطباء ). || نام گیاهی است. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه کسوب در فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بسیار کسب کننده . ۲ - بسیار فراگیرنده . ۳ - بسیار ورزنده .

معنی کلمه کسوب در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بسیار کسب کننده . ۲ - بسیار فرا گیرنده : ( اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب ) . ( چهار مقاله ) ۳ - بسیار ورزنده .

معنی کلمه کسوب در ویکی واژه

بسیار کسب کننده.
بسیار فراگیرنده.
بسیار ورزنده.

جملاتی از کاربرد کلمه کسوب

ارابه‌نشینان (یونانی باستان: Ἁμαξόβιοι: هاماکسوبی) گروهی از سکاهای ایرانی‌تبار بودند که در شمال شرق دریای آزوف، در نزدیکی مرداب‌های مایوت زندگی می‌کردند. گفته می‌شود که اصل آنها از مادها بوده است. محل زندگی آن‌ها بخشی بود از سَلْمستان (قلمرو سلم‌ها یا همان سرمتی‌ها) که خود جزئی بود از سکاستان بزرگ.
اد کسوب ۷۱۶ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده‌است.
یمین و یسار و پس و پیش چیست تو یکسوبی و چارسو کرده‌ای
اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب و با جلدی زعری عظیم تا به غایتی که باک ندارند که بر عامل به یک من کاه و یک بیضه رفع کنند و به کم ازین نیز روا دارند که به تظلم به غزنین آیند و یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود باز نگردند.
بو یونجالیقلاردا کسوب بیچمیشیک