کسروی

معنی کلمه کسروی در لغت نامه دهخدا

کسروی. [ ک ِ / ک َ رَ ] ( ص نسبی ) خسروی. شاهی. || منسوب به کسری معرب خسرو ( هر یک از پادشاهان ساسانی ). رجوع به کسری شود. || منسوب به کسری انوشیروان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
احکام کسروی نشنیدی که در سمر
عدلش ز عقل مهلکه پرور نکوتر است.خاقانی.
کسروی. [ ک ِ / ک َ رَ ] ( اِخ ) سید احمد فرزند حاج میرقاسم از نویسندگان و مورخان ایران است. در سال 1269 شمسی در تبریز متولد شد. تاریخ دان و آشنا به زبان و ادبیات عرب بود در نوشته هایش کوشش داشت فارسی سره بکار برد. علاوه بر فارسی و عربی زبانهای انگلیسی و فرانسه و روسی هم می دانست و روزنامه ای به نام پرچم منتشر می کرد که ناشر افکار وی و طرفدارانش بود تألیفات وی در حدود 70 مجلد است که از آن جمله تاریخ مشروطه ایران ، تاریخ هجده ساله آذربایجان ، تاریخ پانصدساله خوزستان ، پیدایش آمریکا، زندگانی من ، صوفیگری ، بهائیگری ، ده سال در عدلیه ، در پیرامون اسلام ، و شهریاران گمنام را می توان نام برد. وی در 20 اسفندماه 1324 هنگامی که برای توضیح دادن درباره پاره ای از نوشته هایش به دادگستری تهران رفته بود به دست دوتن از گروه فدائیان اسلام کشته شد.

معنی کلمه کسروی در فرهنگ معین

(کَ رَ ) (ص نسب . )۱ - منسوب به کسری انوشیروان . ۲ - خسروی ، شاهی ، سلطنتی .

معنی کلمه کسروی در فرهنگ عمید

۱. خسروی.
۲. مربوط به کسری (پادشاه ساسانی ).

معنی کلمه کسروی در فرهنگ فارسی

( سید ) احمد بن ( حاجی میر ) قاسم دانشمند مورخ زبانشناس و اصلاح طلب ایرانی ( و. تبریز ۱۲۶۹ - مقت. تهران ۱۳۲۴ ه ش . ) . تا چند پشت وی اهل علم و مورد توجه مردم تبریز بوده اند . کسروی در رشته های تاریخ لغت زبان و دین تحقیق کرده و طرفدار جدی اصلاح و تصفیه مذهبی و مخالف سرسخت تصوف و عرفان بود . وی طرفدار جدی ملیت ایرانی بود و از بکار بردن لغات عربی دوری میجست و در برابر آنها لغات و اصطلاحات و ترکیباتی از ریشه فارسی ساخته بود و خود آنها را بکار میبرد . کسروی مردی رک گو و مبارز و در عقاید خود استوار بود . روزنامه ای بنام [ پرچم ] و مجله ای بنام [ پیمان ] منتشر میکرد که ناشر عقاید وی بودند . کسروی در روز دو شنبه بیستم اسفند ماه ۱۳۲۴ ه ش . بوسیله خنجر و اسلحه کمری بدست برادران امامی - از فدائیان اسلام - بقتل رسید . تالیفات کسروی از ۷٠ جلد متجاوز است که اهم آنها ازین قرار است : [ تاریخ مشروطه ایران ] [ تاریخ هیجده ساله آذربایجان ] [ شهر یارن گمنام ] [ تاریخ پانصد ساله خوزستان ] [ تاریخچه شیر و خورشید ] [ شیخ صفی و تبارش ] [ نامهای شهرها و دههای ایران ] [ قانون دادگری ] [ زبان پاک ] [ تاریخچه چپق و غلیان ] [ مششعشعیان ] [ ترجمه کارنامک اردشیر بابکان ] [ ترجمه ( تلخیص ) پلوتارخ ] [ زبان آذری ] [ پیدایش آمریکا ] [ ده سال در عدلیه ] [ صوفی گری ] .
منسوب به کسری، خسروی
( صفت ) منسوب به کسری ۱ - منسوب به کسری انو شیروان : ( احکام کسروی نشنیدی که در سمر عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر ست ) . ( خاقانی ) ۲ - منسوب به کسری ( هر یک از شاهنشاهان ساسانی ) . ۳ - خسروی شاهی سلطنتی .
خسروی . شاهی

جملاتی از کاربرد کلمه کسروی

تاریخ مشروطهٔ ایران نوشتهٔ احمد کسروی
احکام کسروی نشنیدی که در سمر عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است
سید محمدصادق روحانی، از مراجع تقلید، می‌گوید: وی فتوای قتل کسروی را به درخواست نواب صفوی از سید ابوالقاسم خوئی گرفته و خویی نیز همین فتوا را از سید حسین طباطبایی قمی گرفته‌است. به گفتهٔ وی در خاطراتش، خوئی بخشی از پول سفر نواب و تهیهٔ اسلحه برای او را نیز پرداخته‌است.
طرازندهٔ کشور کسروی فرازندهٔ چتر کیخسروی
پدرش آرزو داشت تا دارای پسری گردد که جای پدربزرگش را در مسجد خانوادگی‌شان بگیرد و از این‌رو هر پسری را که از او زاییده می‌شد را به نام پدرش، «میراحمد» می‌نامید، ولی پسرهای او یکی‌یکی پس از زایش می‌مردند تا این‌که «احمد کسروی» زاده شد. او چهارمین پسری بود که حاجی میرقاسم، میراحمد نام نهاد.
بیا ساقی، آن کاسه ی کسروی که بخشد تهی کیسه را خسروی
کسروی تا راند درکشور سمند پارسی گشت مشکل فکرت مشکل‌پسند پارسی
جود تو جود حاتمی، عدل تو عدل کسروی؛ خلق تو خلق احمدی، تیغ تو تیغ حیدری!
ور بودی ترک و بعد سید گشتی ای‌سید ترک‌!کسروی از چه شدی
فر قدوم فرخ او بشکست آن کسروی بنای مشید را
کهن کاخش، ایوان کیخسروی ست کمین طاق او، غرفهٔ کسروی ست
همت عالی رکاب و فعل میمون مرکبت برتر است از تاج پرویزی و تخت کسروی
ای کسروی ای سفیه نادان سرگشته تیه بغی و خذلان