کسته

معنی کلمه کسته در لغت نامه دهخدا

کسته. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) کوفته. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) غله کوبیده باشد که هنوزش پاک نکرده باشند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). غله و برنج کوفته که هنوز پاک نکرده و کاه و پوست آن را نگرفته باشند. ( ناظم الاطباء ). || به فارسی عصی الراعی است. ( فهرست مخزن الادویه ). رستنیی که سرخ مرد و به تازی عصی الراعی نامند. ( ناظم الاطباء ). سرخ مرد را نیز گویند و آن رستنیی باشدبه سیاهی مایل که عربان عصی الراعی خوانند. ( برهان ). || بقله یمانیه که به هندی چولای نامند و گفته اند که آذان الغز است. ( فهرست مخزن الادویة ).

معنی کلمه کسته در فرهنگ معین

(کُ تَ یا تِ ) ۱ - (اِمف . ) کوفته ، کوفته شده . ۲ - (اِ. ) غلة کوفته که هنوزش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشند. ۳ - گیاه سرخ مرد، عصی الراعی ، هفت بند.

معنی کلمه کسته در فرهنگ عمید

۱. کوفته شده.
۲. (اسم ) غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند.

معنی کلمه کسته در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کوفته کوفته شده . ۲ - ( اسم ) غل. کوفته که هنوز ش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشد . ۳ - سرخ مرد عصی الراعی هفت بند

معنی کلمه کسته در ویکی واژه

کوفته، کوفته شده.
غلة کوفته که هنوزش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشند.
گیاه سرخ مرد، عصی الراعی، هفت بند.

جملاتی از کاربرد کلمه کسته

ای آن که پای کوه به دامن شکسته‌ای یک ذره صبر هم به من بیقرار بخش
وی در آخرین کنسرت سال ۱۴۰۰ با دست شکسته در صحنه حاضر شد که در برنامه فرمول یک علت را تصادف با یک موتورسوار اعلام کرد.
طاعت که با غرور بود بیخ لعنتست عصیان کزو شکسته شوی تخم اجتباست
اما طریق تعنم آنست که چنانک رسم بود بیآسایند یک ساعت، اگر نه با کسی که وقت ایشان با وی خوش باشد خلوت کنند تا آفتاب فرو گردد و گرما شکسته شود، آنگاه بیرون آیند؛ فی الجمله جهد باید کرد تا بیشتر عمر در بیداری گذاری و کم خسبی که بسیار خواهند خفتن.
گهی شکسته بود گاه بسته گاه ز ده گهی ز سیلی و گاه از تپانچه مرحومست
سکندر بدو گفت کای نامدار دو لشکر شکسته شد از کارزار
دل شکسته اهلی امید آن دارد که باشکستگی شعر داریش معذور
چون ز جامی یک غزل ننوشتی ای مشکین غزال لب فروبسته قلم بشکسته دیوان سوخته
گرچه دلم شکستی، در زلف خویش بستی مرغ شکسته بالم لیکن خجسته فالم
غم دوش بی‌حجاب فصیحی دلم شکست رنگ حیا شکسته به رخسار کس مباد
مرا ز دام رهاکن که آن شکسته پرم که کار ناخنه بالم به چشم دام کند