معنی کلمه کسادی در لغت نامه دهخدا
چو زلف لیلیم آشفتگی است حاصل عمر
به ضعف طالعمجنون کسادی بازار.واله هروی.خطش برآمد وکالا در کسادی زد
که گفت ریش فروشد متاع مردم را.واله هروی.گرفت گرد کسادی متاع خوبی حیف
نشست آینه حسن را غبار دریغ.علی نقی کمره ای ( از آنندراج ).بر مراد دهد نخل نامرادی ما
هزار گونه رواج است در کسادی ما.شانی تکلو ( از آنندراج ).آراست چون کسادی دکان خویش را
سودای عشق سود و زیان را فروگرفت.ظهوری ( از آنندراج ).کسادیهای بازار بتان در خشم و کین باشد
شکست طاق ابرو دایم از چین جبین باشد.معزفطرت.در وطن نظمم ندارد قدر چون در نجف
از کسادی می برم این تحفه را جای دگر.شفیع اثر ( از آنندراج ).