کزم

معنی کلمه کزم در لغت نامه دهخدا

کزم. [ک َ ] ( اِ ) سبزه ای باشد که برکنار حوض و لب جوی روید. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( غیاث اللغات ). هرگیاهی که در کناره های جوی و رودخانه سبز شود. ( ناظم الاطباء ).
کزم. [ ک َ ] ( ع مص ) به دندان پیشین شکستن و برآوردن اندرون چیزی بود برای خوردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). شکستن با دندان پیشین و استخراج آنچه در اندرون چیزی است برای خوردن ، یقال : العیر یکزم من الحدجة. ( اقرب الموارد ).
کزم. [ ک ُ زَ ] ( ع اِ ) بلبل یا چوزه گنجشک یا مرغکی است که به عصفور ماند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اسم طائری است که آن را نغز نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). طائر نُغَز. ( از اقرب الموارد ).
کزم. [ ک َ زِ ] ( ع ص ) مرد بددل ترسناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کوتاه بینی و انگشتان. ( تاج المصادر ).
کزم. [ ک َ زَ ] ( ع اِمص ) زفتی و بخل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بخل. ( اقرب الموارد ). || شدت اکل. ( ازاقرب الموارد ). نوعی از سخت خوردگی. اسم است کزم را و فی الحدیث : کان النبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم یتعوذمن القزم و الکزم ، ای البخل او شدة الاکل. ( منتهی الارب ). سخت خوردن و شدت اکل. ( ناظم الاطباء ). || کوتاهی بینی و انگشتان. || کوتاهی و ستبری لب است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اسبی که لب وی کوتاه بود. ( تاج المصادر ).

معنی کلمه کزم در فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) هرگیاهی که در کناره های جوی و رودخانه سبز شود.

معنی کلمه کزم در فرهنگ عمید

سبزه ای که در کنار جوی و حوض می روید.

معنی کلمه کزم در فرهنگ فارسی

زفتی و بخل یا شدت اکل یا کوتاه و ستبری لب است .

معنی کلمه کزم در ویکی واژه

هرگیاهی که در کناره‌های جوی و رودخانه سبز شود.

جملاتی از کاربرد کلمه کزم

یکزمان بحر پر زموج چو حبر گاه کوه ثبات چون خارا
ولی چون روی او بیند فزون سازد خدا عمرش وگرچه زین جهان تا آن جهانش یکزمان باشد
بس مرغ دل کباب شود تا تو یکزمان در سایه ی گلی بنشینی و می خوری
ملک خاص من شود ملک سخن بی مانعی لطف عامت با رهی گر یکزمان گردد قرین
موافقانت نباشند یکزمان غمگین مخالفانت نباشند یکزمان شادان
دایم بدان سبب ز فلک در شکایتم کزمن فلک دمار برآورد بی سبب
بزرگان به بزم اندر آرام کزم نشستند با می گساران به بزم
پارسالت دور از اکنون خود نبد پردخت من کز وقایع هم نبودت یکزمان پردخت خویش
عرضه مده بدور گل ساغر لاله گون مرا کزمی و گل نمیرسد فایده جز جنون مرا
قربان سرت شوم بگو از ره لطف لعلت به دلم چه گفت، کزمن برمید